لهیده
از بین رفتن
پیخسته. [ پ َ / پ ِ خ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیخستن . لگدمال شده. پاسپرشده. پی سپرده. لگدکوب. پامال. پایمال. خسته شده به پی. پای خست. پای کوب شده. زیر لگد مضمحل گردیده. در زیر پای نرم شده. ( برهان ) :
... [مشاهده متن کامل]
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده ( کذا ) .
خسروانی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
پیل پیخسته ٔ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایه ٔاسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
بررفتنیم اگر چه درین گنبد
بیچاره ایم و بسته و پیخسته.
ناصرخسرو.
پی پیل پیخسته در دام او
سران را خبه در خم خام او.
اسدی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال ؟
... [مشاهده متن کامل]
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده ( کذا ) .
خسروانی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
پیل پیخسته ٔ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایه ٔاسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
بررفتنیم اگر چه درین گنبد
بیچاره ایم و بسته و پیخسته.
ناصرخسرو.
پی پیل پیخسته در دام او
سران را خبه در خم خام او.
اسدی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال ؟