blot
لکه دار شدن خاطره
tarnish
لکه دار شدن شهرت
tarnish
لکه دار شدنی
tarnishable
لکه دار کردن
bespatter, blot, brand, dapple, soil, speck, stain, sully, pollute, to stain, to blemish, to cast aspersions on, to stigmatize
speckle
speckle
لکه دار کردن با مایع غلیظ و چسبناک
blob
لکه دار کردن خاطره
tarnish
لکه دار کردن زیبایی چیزی
blemish
لکه دار کردن شهرت
tarnish
لکه دار کردن کمال چیزی
blemish