لکه دار

/lakkedAr/

    stained
    blemished
    blotchy
    smeary
    splotchy
    stigmatic

فارسی به انگلیسی

لکه دار شدن
blot

لکه دار شدن خاطره
tarnish

لکه دار شدن شهرت
tarnish

لکه دار شدنی
tarnishable

لکه دار کردن
bespatter, blot, brand, dapple, soil, speck, stain, sully, pollute, to stain, to blemish, to cast aspersions on, to stigmatize
speckle

لکه دار کردن با مایع غلیظ و چسبناک
blob

لکه دار کردن خاطره
tarnish

لکه دار کردن زیبایی چیزی
blemish

لکه دار کردن شهرت
tarnish

لکه دار کردن کمال چیزی
blemish

مترادف ها

smeary (صفت)
چسبناک، چرب، کثیف، الوده، چرک، لکه دار، اغشته

mottled (صفت)
خال دار، ابری، لکه دار، لکه لکه

maculate (صفت)
لکه دار

پیشنهاد کاربران

لکی ، که همان لکه یا لک و لک دار گفته می شود
لکه دار ( یا لکه دار کردن ) :معمولاً به ترمیم سوراخ کوچک که اغلب در لباس بافتنی است ، با استفاده از سوزن و نخ اشاره دارد. این اغلب با استفاده از یک بخیه لکه دار انجام می شود. همچنین می تواند به هر تعداد تکنیک سوزن دوزی که با استفاده از بخیه های لکه دار کار می شوند ، مراجعه کند.

بپرس