لکه

/lakke/

    blemish
    blot
    blur
    discoloration
    fleck
    mark
    slur
    smear
    smirch
    smudge
    smut
    soil
    speck
    speckle
    splash
    splotch
    spot
    stain
    stigma
    taint
    tarnish
    trot
    trotting

فارسی به انگلیسی

لکه انداختن
smear

لکه بدنامی
blot, brand

لکه بزرگ
blotch

لکه پوستی
strawberry mark

لکه جوهر
inkblot

لکه چرب ولیز در سطح جاده
slick

لکه چربی
slick

لکه خورشید
sunspot

لکه خون
bloodstain

لکه دار
stained, blemished, blotchy, smeary, splotchy, stigmatic

لکه دار شدن
blot

لکه دار شدن خاطره
tarnish

لکه دار شدن شهرت
tarnish

لکه دار شدنی
tarnishable

لکه دار کردن
bespatter, blot, brand, dapple, soil, speck, stain, sully, pollute, to stain, to blemish, to cast aspersions on, to stigmatize
speckle

لکه دار کردن با مایع غلیظ و چسبناک
blob

لکه دار کردن خاطره
tarnish

لکه دار کردن زیبایی چیزی
blemish

لکه دار کردن شهرت
tarnish

لکه دار کردن کمال چیزی
blemish

مترادف ها

blotch (اسم)
دمل، خال، کورک، لکه، جوش چرک دار، رنگ محو

smut (اسم)
سخن زشت، دوده، رنگ سیاه، لکه، هزل

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

dot (اسم)
نقطه، خال، لکه

glob (اسم)
ذره کوچک، لکه، گلبول، قطره کوچک، کره کوچک

blur (اسم)
لکه، تیرگی، منظره مه الود

mulct (اسم)
غرامت، لکه، تاوان، جریمه

smudge (اسم)
لکه، اثر و یا نشان الودگی

freckle (اسم)
خال، لکه، کک مک، لک صورت

taint (اسم)
عیب، لکه

stain (اسم)
الودگی، ننگ، لکه، لک، داغ، الایش، زنگ زدگی

smear (اسم)
لکه، چرک

gall (اسم)
گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی

blob (اسم)
گلوله، لکه، حباب، قطره

blot (اسم)
لکه، لک، بد نامی

nebula (اسم)
لکه، ابر، سحاب

pip (اسم)
خال، لکه، سیفلیس، سیفیلیس، اختلال مزاج، دانه یا تخم میوه هایی مثل سیب

dirt (اسم)
خاک، لکه، کثافت، چرک

dapple (اسم)
لکه، چیزی با نقاط رنگارنگ

splotch (اسم)
نقطه، لکه، وصله

iron mold (اسم)
لکه، سیاهی اهن

smirch (اسم)
ننگ، لکه

smooch (اسم)
لکه، بوس و کنار

soilure (اسم)
لکه، کثافت، چرک، الوده سازی

پیشنهاد کاربران

لَکه با فتحه روی ل، در گویش دشتی به معنی پارچه
انچرا ک همه لکهایه یک ب یک دارن لکها همه را یکجا دارن
لک یعنی افتادن رنگی یا تکه ای یا شخصیتی یا نسبتی بروی دامانی پاک و منزه را لک میگویند مثل افتادن رنگ سیاه بر دامانی سفید مثل شخصی ناقابل بر عده ای قابل مثل تیکه ای از خاک بروی سرزمینی مثل قسمتی نامشروع و بدبو و رنگی برویه زمینی پاکو منزه
لُکّه:قسمی حرکت اسب میان یورتمه وقدم. یورتمه. نوعی از
راه رفتن اسب است که به آن دو ضرب می گویند؛ در این حالت دست و پای مخالف اسب با هم به زمین می آید. ترتیب آن به این صورت است: دست چپ با پای راست و بعد دست راست با پای چپ. درگویش گوغر به لُکه� سِکُل� می گویندکه حیوان طوری ناهموار می رود که سوار ناوارد بر زمین می افتد.
...
[مشاهده متن کامل]

نمونه:رشمه وار به دنبال هم یورغه ولُکّه می رفتند. ( کلیدر ج ۱ص۱۶۶ ) محمدجعفر نقوی

لکه: در معنی هایی 1 - نقطه، خال 2 - بیماری پوستی که در آن توده ای کوچک به شکل خال در روی پوست باشد 3 - قطره 4 - گردو خاکی که به سطحی نشسته باشد 5 - اشغال ، آلودگی ، چرک
smudge
لُکَّه/ l�k"kă : ناهموار راه پیمودن.
زبانزد:
در لُکَّه رفتن بنواخت اسب ها،
کلیدر
محمود دولت آبادی
یورتمه رفتن
لکه: ( blotch ) ) [امراض نباتی]قسمت های نسبتاً وسیع ونامنظم تغییر رنگ یافته یا مرده روی اندام های نبات
در گویش زبان بختیاری واژه لِکِه ( Lakah ) = یعنی پارچه کهنه است. ضمنآ به فتحه ، ضمه،
کسره لغت هم باید دقت کرد.
لکه lakə: [اصطلاح صنایع دستی] هنگام ریسیدن پشم ها، پاها را روی تخته ی افقی خراطی شده ای می گذارند و شانه میک را در اختیار می گیرند.
Lokke
دویدن از سر شادمانی ، شلنگ تخته انداختن
لکوپیس
لکه*لوکه*::سایبانی که یک طرف آن دیوار
باشد و توسط نی سقف آن پوشیده می شود
برای حیوانات اهلی
Lavkeh
در زبان لری بختیاری
******
در زبان لری بختیاری به معنی
پارچه. پارچه کهنه
Lekeh. LAKeh
لُکّه دویدن! -
حالتی بین راه رفتن و دویدن، هروله! - باهیجان دویدن - قِسمی یا نوعی راه رفتن اسب و شتر و. . . ، نوعی از رفتار اسب و شتر - یورتمه، چهارنَعل! -
شلنگ تخته انداختن، لِی لِی دویدن، نوعی جَست و خیز کردن کودکان دبستانی!
...
[مشاهده متن کامل]

( ( یورغه یا یُرقه: واژه ترکی -
حالتی از اسب یا چهارپایان است که به سرعت و با شتاب حرکت کند که سوارکار با شتاب به جایی برود
ولی یورتمه گام به گام برداشتن اسب است! ) )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس