brush
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
بردن، گرفتن، پنداشتن، ستاندن، برداشتن، لمس کردن
زدن، نوازش کردن، لمس کردن، سرکش گذاردن
متاثر کردن، زدن، رسیدن به، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، متاثر شدن
احساس کردن، حس کردن، لمس کردن، محسوس شدن
لمس کردن، پرماسیدن، امتحان نمودن
پیشنهاد کاربران
پاسیدن
دست سودن . [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دست زدن . لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن . جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. ( از منتهی الارب ) . برمجیدن . || در بیت ذیل محتمل است دست سودن به معنی تصافح باشد؟ ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دست در دست انداختن :
... [مشاهده متن کامل]
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ .
منجیک .
|| نکته گیری کردن . ( از حاشیه ٔ خسرو و شیرین ص 341 ) . نکته گوئی کردن . پرداختن :
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که می شد دست سودند.
نظامی .
... [مشاهده متن کامل]
یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ .
منجیک .
|| نکته گیری کردن . ( از حاشیه ٔ خسرو و شیرین ص 341 ) . نکته گوئی کردن . پرداختن :
حریفان جنس و یاران اهل بودند
به هر حرفی که می شد دست سودند.
نظامی .
درک کردن دریافتن
مجیدن، برمجیدن، سودن، بسودن، بساویدن، برماسیدن
استلام
مسح کردن
مسح کردن
درک کردن هم میده در جمله ی ما همه ی مجود لمس کردم میشه با تمام وجودم درک کردم
بسودن