لمس

/lams/

    palpation
    touching
    soft
    paralyzed
    brush
    limp
    numb
    paralytic
    lax

فارسی به انگلیسی

لمس پذیر
corporeal

لمس پذیری
angibleness, tangibility

لمس نکردنی
untouchable

لمس کردن
dab, feel, palpate, touch, to touch, to feel of

لمس کردن به طور سطحی و ملایم
brush

مترادف ها

handle (اسم)
وسیله، دسته، لمس، فرصت، قبضه، قبضه شمشیر، احساس با دست

attaint (اسم)
لمس، دست کاری

handling (اسم)
رسیدگی، لمس، اداره، بررسی

tactility (اسم)
لمس، قابلیت لمس، بساوایی

پیشنهاد کاربران

لَمس:
به معنای تماس و دست مالیدن به چیزی است. أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ کنایه از تماس جنسی است ولی خداوند آن را با پرده حیا بیان فرموده؛ التماس از ریشه لَمس، به معنای دست زدن به چیزی برای طلب عاجزانه آن را گویند. قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً
واژه "سایش" از بن واژه سودن می آید که برابر "لمس، ارتباط، تماس" است.
سودن بن واژه ای است که از دو بخش "سو" و "دن" درست شده است که "دن" پسوند بن واژه است و "سو" هم بن کنونی این بن واژه است که "و" در آن به "ا" دگرش یافته است. این گونه دگرش واج ها در پارسی زیاد رخ می دهد.
...
[مشاهده متن کامل]

بن واژه فرسودن نیز از "سودن" می آید و از دو بخش "فر" و "سودن" درست شده است. ( بنمایه:دیدگاه کاربر گرامی /علی باقری/ زیر واژه "فرسودن" )
واژه های دیگری نیز از دل این بن واژه "سودن" بیرون می آیند:
سایا:لمس کننده
بسا=لمس کن، ارتباط برقرار کن
دگرسایش=تغییر ارتباط
( دیگر واژه ای به نگرم نمی آید! )
بدرود!

مالشی یا ضربه ای
برای امثال گوشی ضربه ای
دنبال کارهای بگرد قلبت را لمس میکنند یا قلبت انها را لمس کند
لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ79
لمس: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی مورس murs می باشد.
پسودن
رسیدن
پیوستن
لَمس : بی حسی قسمتی از بدن ، بی حس ، فلج ، مفلوج، سست، نرم ، شل و افتاده ، بی حال ، شل، افتاده، لس، کرخت ، بی حس و حرکت، بی حس شدن، سست و بی حال شدن سست شدن ، بی اختیار شدن .
بساوش - بساویدن
پچل _ کثیف چندش اور
در گفتار لری میانکوه دزفول :
لَسم= فلج ( لمس در فارسی نوشتاری )
ولی معنای سایش را نمی دهد.
بَسوایش= basvauesh
بسواییدن = لمس کردن
بسوا= ملموس

کُمس شدن ، سست شدن ، بی اختیار شدن
handle
I felt the handle wobble when I picked it up
متوجه شدم دستم وول میخوره ( تلوتلومیخوره ) وقتی بلندش کردم
* لمس ( Touching ) ( اسم )
* لمس کردن ( Touch ) ( فعل )
* لمس ( dull - slow - idiot - numb - . . . ) ( صفت )
لمس آخر رو به افرادی نسبت میدن که شُل و مُل و کُند و بی حس و حال هستن و گیجم هستن و انرژی زیادی از خودشون صرف نمیکنن برای انجام کاری.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف هاش : لاسّ - سِّر - شُل و مُل - بی حال - بی انرژی - بی اُرضه ( عُرضه ) - دیرفهم و گیج هم میشه حتی

دست زدن
در پارسی " پسودن به چم دست مالیدن ، بی سهش به چم بی حسی " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس