لقمه

/loqme/

    bite
    bolus
    gulp
    morsel
    mouthful
    sting ray
    trygon

فارسی به انگلیسی

لقمه الصباح
breakfast

لقمه چرب
a tidy sum of money, a fortune

لقمه را جویدن و در دهان کسی گذاشتن
spoon-feed

لقمه راازپشت سردردهن گذاشتن
to do something in a roundabout way

لقمه گلو گیر
choking bit, an enterprise

لقمه لقمه کردن
to make a mince-meat of

لقمه کردن
to break in morsels

لقمه کوچک
nibble

مترادف ها

slice (اسم)
برش، باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، خلال، قاچ، مرهم کش

bit (اسم)
ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده

gobbet (اسم)
گلچین ادبی، لقمه، قطره، تکه گوشت خام

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

mouthful (اسم)
مقدار، لقمه

morsel (اسم)
تکه، لقمه، یک لقمه غذا

پیشنهاد کاربران

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٌ
ﭘﺲ ﻧﻬﻨﮓ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻠﻌﻴﺪ! ﻳﻮﻧﺲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻓﺮﺍﺭﺵ، ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺑﻮﺩ. ( ١٤٢، صافات )
کلمه "فَالْتَقَمَهُ" از ریشه "ل ق م" است و با "لقمه" هم خانواده می باشد. هر دو به معنای بلعیدن، گرفتن چیزی با دهان و فروبردن آن اشاره دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

توضیح ریشه شناسی:
"لَقَمَ" ( به فتح لام و قاف ) به معنای گرفتن چیزی با دهان است.
"التقم" ( به صورت اِلْتَقَمَ ) به معنای بلعیدن چیزی به سرعت یا با حرص است.
"لقمه" نیز به تکه ای از غذا که در دهان گذاشته می شود اشاره دارد.
در این آیه، "فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ" به این معناست که ماهی ( حوت ) ، یونس را به سرعت و کامل بلعید، گویی او را مانند یک لقمه فرو برد. این تعبیر نشان دهنده ی شدت و سرعت بلعیدن است.
نکته ادبی و تفسیری:
برخی مفسران مانند طبرسی در مجمع البیان و علامه طباطبایی در المیزان اشاره کرده اند که استفاده از واژه "اِلْتَقَمَ" ( به جای مثلاً "أَکَلَ" ) برای تأکید بر ناگهانی و کامل بودن عمل بلعیدن است.
در فرهنگ دهخدا و لسان العرب نیز تأیید شده که "تَلَقُّم" و "لقمه" از یک ریشه هستند و به عمل جویدن و بلعیدن مرتبط اند.
نتیجه:
بنابراین، "فَالْتَقَمَهُ" و "لقمه" نه تنها هم خانواده هستند، بلکه از نظر معنایی نیز به هم مرتبط اند و هر دو به عمل بلعیدن و فروبردن چیزی در دهان اشاره دارند.
در ضمن، یک کلمه ای که شبیه "فَالْتَقَمَهُ" است که اگر دوست داشته باشید معرفی شود: فالتقطه
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ ( آیه ی� ٨ ، القصص )
پس خاندان فرعون او را ( از روی آب ) برگرفتند ، تا در نتیجه برای آنها دشمن ( جاه و مال و جان ) و مایه حزن و اندوه گردد! همانا فرعون و هامان و لشکریانشان خطاکار بودند.
التقاط ( اِ تِ ) از ریشه "ل ق ط" بر وزن افتعال و به معنای برچیدن، از زمین برگرفتن، بخشی از گفتار یا سخن کسی را گرفتن و مانند آن است. التقاط در اصطلاح به معنای دستچین کردن و پیوند دادن عقاید ناهمگون بدون برخورداری از اصول معین و مشخص می باشد.
التقاط در فلسفه، مکتبی است که به جای تعقل و نقد افکار فلسفی، فرضیه ها، نظریات و افکار غیر متجانس را می گیرد ( گرد می آورد ) تا از مجموع آنها مکتبی فلسفی بسازد، ازاین رو حاوی تحریف نیز هست. التقاطیون گروهی از فلاسفه بودند که درصدد جمع میان گفته های پیشینیان و وفق دادن آرای آنها با یکدیگر بوده یا از هر طایفه از قدما قولی را گرفته و در واقع در حکمت التقاط کرده و فلسفه مختلطی فراهم آورده اند. در سالهای اخیر ( دهه قبل از انقلاب اسلامی ایران ) گروهی به مکتبی التقاطی گراییدند که بخشی از اصول کمونیسم را با برخی از مبانی اگزیستانسیالیسم ترکیب کرده و حاصل آن را با مفاهیم و ارزشها و اصطلاحات خاص فرهنگ اسلامی درآمیخته بود. آنان این را فقط مکتب اصیل و ناب اسلام می دانستند.
فرهنگ عمید:
التقاط. دانه چیدن مرغ. جمع کردن مطالب از جاهای مختلف و گردآوردن آن ها در یک جا.
فرهنگ معین:
التقاط. برچیدن ، برگرفتن .
لغت نامه دهخدا:
التقاط. برچیدن. از زمین برگرفتن چیزی را. || دانه چیدن مرغ و جز آن. || سخن چیدن. قسمتی از گفتار یا سخن کسی را گرفتن.
لغت نامه دهخدا:
التقاط کردن. برچیدن. چیزی را از موضعی برداشتن. چیزی را از جائی گرفتن. سخنی را از گفتار کسی گرفتن.
فرهنگ معین:
التقاطی. گردآوری و پیوند غیراصولی چندین مجموعة ایدئولوژیکی و نظریه های نامتجانس .

لقمه / لقمان را اگر از یکدیگر بدانیم پرداغ ( متوجه ) میشیم که بن اصلی آن لُق بوده . از آنجا که ق در گذشته بیشتر گ یا ک بوده به لُگ / لُک میرسیم ؛ و چون لُگ یا لُک اوای فراسی شده یا عربی شده میباشد ( به دلیل صدای اُ ) انگاه ریخت لاتین آن باید لِگ / لِک بوده باشد ( لَگ یعنی تیکه تیکه و قطع شده . لَگ داشتن تصویر = بریده و قطعه قطعه شدن تصویر )
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین در لکه و لوکه میبینیم به نشان اشاره دارد ( نشان از نیش آمده یعنی قرار / استقرا = نشانی و . . ) => لُگ / لُک باید اشاره به نشان / نشانی و قرارگاه داشته باشد
چون در گذشته باتلاق / پاتلاق / لوک / لوکیشن / لاکی ( مانند لاکپشت ) و . . . را ریشه یابی کردم که در آن لُک / لوک / لاک و . . . یعنی جا / مکان / نشانی و . . . => لُگ / لُک آیا میتواند اشاره به نشانی / مکان و . . داشته باشد؟؟؟؟ پاسخ مثبت است . چرا؟؟؟؟
چون در log یا لگاریتم ریشه یا پِی اعداد و . . مدنگر میباشد یعنی چی؟ یعنی ریش ریش شدن که همان تیکه تیکه شدن و قطعه قطعه شدن است => میتوان گفت در همه حالات لُقمه / لَقمان / لوک / لاک / لَگ / لَک و . . . . . به قطعه اشاره دارد که گاها این قطعه به قطع و بریده شده و در برخی جاها به بخش از زمین ( قطعه زمین = مکان ) شاراه دارد. /
حتی لگاریتم هم اشاره به قطعه / پارت و پِی دارد = ریشه ( ریش ریش = قطعات )

لقمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این چهار واژه ی دری است:
بیره bire، گراس garās، لپ lap، نواله navāle .
جای تاسف است که چرا با این که چهار واژه ی پارسی داریم، واژه ی بیگانه ی عربی را به کار می بریم.
واژه لقمه
معادل ابجد 175
تعداد حروف 4
تلفظ loqme
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: لقمَة]
مختصات ( لُ مِ ) [ ع . لقمة ] ( اِ. )
آواشناسی loqme
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
واژه های مصوّب فرهنگستان
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

در مهاباد اصفهان یعنی لرزیدن اندام بدن
نواله
لقمه از آهن چشیدن: زخم خوردن
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
معنی: کسی که عمامه زرتار از سلطان دریافت می کند در پایان به زخم شمشیر یا تیر همان سلطان گرفتار می شود.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۴۵.
پیچین، پیچینه