لقمه

/loqme/

    bite
    bolus
    gulp
    morsel
    mouthful
    sting ray
    trygon

فارسی به انگلیسی

لقمه الصباح
breakfast

لقمه چرب
a tidy sum of money, a fortune

لقمه را جویدن و در دهان کسی گذاشتن
spoon-feed

لقمه راازپشت سردردهن گذاشتن
to do something in a roundabout way

لقمه گلو گیر
choking bit, an enterprise

لقمه لقمه کردن
to make a mince-meat of

لقمه کردن
to break in morsels

لقمه کوچک
nibble

مترادف ها

slice (اسم)
برش، باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، خلال، قاچ، مرهم کش

bit (اسم)
ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده

gobbet (اسم)
گلچین ادبی، لقمه، قطره، تکه گوشت خام

piece (اسم)
سر، خرده، دانه، مهره، تکه، قطعه، لقمه، پاره، بخش، نمونه، پارچه، کمی، عدد، اسلحه گرم، قطعه ادبی یا موسیقی، نمایشنامه قسمت

mouthful (اسم)
مقدار، لقمه

morsel (اسم)
تکه، لقمه، یک لقمه غذا

پیشنهاد کاربران

لقمه: همتای پارسی این واژه ی عربی، این چهار واژه ی دری است:
بیره bire، گراس garās، لپ lap، نواله navāle .
جای تاسف است که چرا با این که چهار واژه ی پارسی داریم، واژه ی بیگانه ی عربی را به کار می بریم.
واژه لقمه
معادل ابجد 175
تعداد حروف 4
تلفظ loqme
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: لقمَة]
مختصات ( لُ مِ ) [ ع . لقمة ] ( اِ. )
آواشناسی loqme
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
واژه های مصوّب فرهنگستان
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

در مهاباد اصفهان یعنی لرزیدن اندام بدن
نواله
لقمه از آهن چشیدن: زخم خوردن
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
باز پسین لقمه ز آهن چشید
معنی: کسی که عمامه زرتار از سلطان دریافت می کند در پایان به زخم شمشیر یا تیر همان سلطان گرفتار می شود.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۴۵.
پیچین، پیچینه

بپرس