سرک، افزایش، ضمیمه، اضافه، جمع، لقب، متمم اسم، اسم اضافی، ترکیب چند ماده با هم
epithet(اسم)
صفت، لقب، کنیه، اصطلاح
title(اسم)
لقب، عنوان، کنیه، اسم، نام، سرصفحه، برنامه، مقام، استحقاق، حق، صفحه عنوان کتاب، عنوان قبل از اسم شخص
label(اسم)
لقب، برچسب، علامت، اتیکت، متمم سند یا نوشته، تکه باریک، اصطلاح خاص
appellation(اسم)
لقب، وجه تسمیه، اسم، نامگذاری، نام
surname(اسم)
لقب، کنیه، اسم خانوادگی، نام خانوادگی
agnomen(اسم)
لقب، کنیه
sobriquet(اسم)
لقب، کنیه، لقب خیالی
byname(اسم)
لقب، اسم فرعی، اسم دوم
cognomen(اسم)
لقب، کنیه
soubriquet(اسم)
لقب، کنیه، لقب خیالی
appellative(صفت)
لقب، کنیه
پیشنهاد کاربران
سلیم لقب: پسنام، پر آوازه
Epithet
لقب هم می تواند معنی مدحی داشته باشد هم مذموم باشد
واژه لقب کاملا پارسی است چون در عربی می شود کنیة چون در ترکی می شود تاک ماقات این واژه یعنی لقب صد درصد پارسی است.
صفات
پسنام، پیشنام
پاشنام = لقب پاشناموند = ملقب {این واژه در برهان قاطع و دهخدا به دیسه ی پاشنامه، پاچنامه و پاژنامه آمده است. و برای روشن کردن چم آن نوشته اند: �نامی که پادشاهان به چاکران دهند برای تشریف� ... [مشاهده متن کامل]
به همین آوند به نگر می رسد شکل درست آن پاشنام ( نامی که پادشاه ریخت و پاش می کند ) باشد. } #پارسی دوست
لَقَبیدن = لقب دادن.
خطاب نام و لقب که در آن مدح باشد. ( منتهی الارب ) . عنوان. سمت. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فیروزی بخشد رایت او را و گرامی دارد خطاب او را. ( تاریخ بیهقی ) . و واجب چنان کردی بلکه از فرایض نبوده که من حق خطاب وی نگاه داشتمی. ( تاریخ بیهقی ) . امیر محمود، وی را خواجه خواندی و خطاب او هم بر این جمله بود که نبشتی بدو. ( تاریخ بیهقی ) . بخط خویش چیزی بنویس و خطاب شیخی و معتمدی که دارد. ( تاریخ بیهقی ) . ... [مشاهده متن کامل]
لوا و عهد و خطاب خلیفه ٔ بغداد خدای عزوجل بر ملک خجسته کناد. مسعودسعدسلمان.
لقب اسم با شخصیتش
پاژنام که از پیش بوده و بسیار زیباست. هم چنین واژه تازی ملقب را باید گفت: پاژنام دار
کنیه
اسم دوم
نامی : فلانی لقبش . . . فلانی نامی به . . . برابر دیگر این وازه " صفت " است که به گمان نادرست این واژه عربی است ، ولی : لغت عربیزه صفت گویش دیگر لغت سپد sipad* در گویش توروال ( افغانستان ) است که به معنای praise ستودن ثبت شده و در پشتو ( افغانستان ) به شکل sifat* به کار میرود ( بی صفت=ناسپاس ) . بدینسان روشن میشود که لغت صفت با لغت سپاس ( sap - =serve ) همریشه است همانطور که در سنسکریت لغت صفت به شکل सपति sapati به معنای ستودن خدمت کردن عزیز داشتن serve caress honur ثبت شده است. ... [مشاهده متن کامل]
*پیرس: Torwali: An Account of a Dardic Language of the Swat Kohistan by Sir George Abraham Grierson, Sir Aurel Stein