لطیف

/latif/

    delicate
    fine
    pure
    tender
    thin
    elegant
    kind
    gentle
    tenuous
    clement
    exquisite
    fair
    frail
    gossamer
    light
    nice
    silky
    smooth
    soft
    softly
    thin-skinned

فارسی به انگلیسی

لطیف و ابدار
lush

لطیف و ظریف
fairy

لطیف و نرم کردن گوشت
tenderize

مترادف ها

fine (صفت)
خوب، خوشایند، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، فاخر، نرم، شگرف

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

gentle (صفت)
مهربان، ارام، ملایم، لطیف، نجیب، بامروت، ظریف، با تربیت، اهسته، لین

soft (صفت)
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند

subtle (صفت)
دقیق، زیرک، محیل، لطیف، تیز و نافذ

rare (صفت)
غریب، رقیق، لطیف، خام، نادر، کمیاب، کم، نیم پخته، نایاب

fair (صفت)
منصف، بور، زیبا، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور

elegant (صفت)
زیبا، برازنده، لطیف، ظریف، شیک و مد، موزون، با سلیقه، مطابق مد روز

benignant (صفت)
مهربان، خیر، خوش خیم، لطیف

benign (صفت)
مهربان، خوش خیم، بی خطر، ملایم، لطیف

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

refined (صفت)
لطیف، مهذب، پالوده

precious (صفت)
محبوب، لطیف، عزیز، پر ارزش، نفیس، فوق العاده، گرانبها، قیمتی، چیز گرانبها، سنگین قیمت، تصنعی گرامی

volatile (صفت)
لطیف، فرار، سبک، بخارشدنی

gossamer (صفت)
نازک، لطیف، سبک

incomparable (صفت)
لطیف، بی مانند، بی نظیر، غیر قابل مقایسه، غیر قابل قیاس، بی همتا، بی رقیب

پیشنهاد کاربران

واژه لطیف
معادل ابجد 129
تعداد حروف 4
تلفظ latif
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( لَ ) [ ع . ] ( ص . )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
لَطیف:
به معنای ریزبینی و ظرافت کاری است. "اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، �یعنی خداوند نسبت به تدبیر رزق موجودات ذره بینی هم باریک بین و فوق العاده دقیق می باشد. زنان جنس لطیفی دارند چون در ریزترین امور دقت می کنند.
لطیف: چیزی که نازک است و دیدن و لمس کردنش خوشایند است.
( https://www. cnrtl. fr/definition/delicat )
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
نسوگ nasug ( مانوی )
ترناک tarnāk ( سغدی )
ترون tarun ( پهلوی )
چند برابرواژه ی پارسی در کنار هم:
۱: لطیف و کثیف: نرمینه و سختینه.
۲: رقیق و غلیظ: کم مایه و پرمایه.
۳: متکاثف و متخلخل: چَگال و تَنُک.
۴: متراکم: انبوه، انباشته.
پارسی را پاس بداریم: )
در قرآن کریم ، صفت �لطیف�، پنج بار همراه با صفت �خبیر� آمده است و یک بار به صورت : �لطیف است در هر آنچه بخواهد� و یک بار به صورت : �لطیف است به بندگانش�
کلمه لطیف هنگامی که درباره اجسام به کار می رود، به معنای سبک وزنی آنان است. هنگامی که در مورد موجودات به کار می رود، به معنی ظریف و بسیار دقیق است ( مثلا حرکات ظریف مورچه ) . اگر خدا را به عنوان لطیف توصیف
...
[مشاهده متن کامل]
می کنیم، یعنی خداوند انقدر لطف دارد به ما که از مادر به انسان مهربان تر است و همراه این مهربانی، ظرافت ویژه ای دیده می شود و محاسبا او فوق العاده دقیق است

لطیف = لطف کننده ، کسی که لطفش بسیار زیاد و بی شمار است ، ( یکی از صفات خداوند تبارک و تعالی است ) در اینجا منظور از بی شمار یعنی اینکه انسان قادر به شمارش آن نیست و حد و اندازه آن را فقط ذات اقدس او میداند. ( لطف یعنی کرم و بخشش و مهربانی )
لطیف: نرم ولی از آنجایی که در قرآن بعنوان یکی از نامهای خداوند هم آمده باریک بین یا نکته سنج هم معنی می دهد.
هم معنی لطیف میشه
نرم و نازک
معنی
لطیف: نرم و نازک
هم خانواده
لطیف : لطافت، لطف، الطاف
متضاد ویا مخالف
لطیف:ضخیم
لطیف: نیکی کردن از روی محبت و دوست داشتن ( نه از سر وظیفه، اجبار ، قانون و. . . )
کلمه لطیف از اسمای خدای تعالی است ، و اسمی است که دلالت بر حضور و احاطه او به باطن اشیأ می کند که راهی برای حضور در آن و احاطه به آن نیست و این لطافت از فروع احاطه او، و احاطه اش از فروع نفوذ قدرت و علم است ، همچنانکه فرمود: ( الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر ) .
...
[مشاهده متن کامل]

و اصل معنای لطافت ، خردی و نازکی و نفوذ است ، مثلا وقتی گفته می شود ( لطف الشی ء - با ضمه طأ - و یلطف لطافه ) معنایش این است که فلان چیز ریز و نازک است ، به حدی که در نازکترین سوراخ فرو رود، و آنگاه بطور کنایه در معنای ارفاق و ملایمت استعمال می شود، و اسم مصدر آن ( لطف ) می آید.
( ترجمه ی تفسیر المیزان )

این واژه عربیست و برابر پارسی آن میشود:
تاژ ، نرم
هوالعلیم
لطیف : نازک، نرم ، ریزه کاری شده ، نکته سنج ، ریز نگر ؛از نام های باریتعالی است.
هواللطیف: او ( خداوند ) دانای نکته سنج و توانای ریز نگر ، و خالق و پدید آورنده ظرائف و دقایق است
تنک پوست. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] ( ص مرکب ) پوست نازک. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . دارای پوست لطیف و نازک. آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست. عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت. ( منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است. . . یکی پرنیان، دوم کلنجری، تنک پوست خردتکس، بسیارآب. ( چهارمقاله ٔ نظامی عروضی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی
من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی.
سعدی.
رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.

نرم، ظریف، نازک، ترد، شکننده، زیبا، گل اندام، گل پیکر، نازک اندام، نازک بدن، نازک تن، شیرین، نغز، ریز، ریزه، سبک
لطیف[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه در شأن آن باشد که بعد از ورود در بدن منقسم گردد به اجزای بسیار صغار و نفوذ در جمیع اجزای بدن به سرعت کند مثل زعفران.
نرم ، ملایم، نازک و یا لطافت
لطف، بسیار لطف، مهر و لطف، ﺃﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻄِﻴﻒٌ ﺑِﻌِﺒَﺎﺩِﻩِ، خداوند به بندگانش مهر و لطف دارد.
صفا
نرم ، نازک ، بسیار نرم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس