لزوم

/lozum/

    necessity
    need

فارسی به انگلیسی

لزوم پیداکردن
to become necessary

لزوم ذاتی
inherence

مترادف ها

supply (اسم)
ذخیره، موجودی، خواربار، اذوقه، لزوم، فرااورده

incumbency (اسم)
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم

need (اسم)
نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت

necessity (اسم)
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی

indigence (اسم)
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی

requisiteness (اسم)
لزوم

پیشنهاد کاربران

لزوم. [ ل ُ ] ( اِ ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. ( برهان ) ( آنندراج ) . لیزم. ( آنندراج ) :
ای به بازوی قوّت تو شده
مر فلک را کمان کمان لزوم.
سوزنی ( از آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

لزوم. [ ل ُ ] ( ع مص ) لزم. لزام. لزمة. لزمان. پیوسته ماندن با کسی. لازم گردیدن وی را. ( منتهی الارب ) . ملازم بودن به چیزی. لازم بودن بچیزی. ( منتخب اللغات ) . || چفسیدن. ( دستور اللغة ) . لازم شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) . وجوب. ( زمخشری ) . ضرورت. بایستن. واجب شدن حق بر کسی. ( منتهی الارب ) . || ( اصطلاح عروض ) در اصطلاح نحو، مقابل تعدی. || در اصطلاح عروضیان آن است که منشی یا شاعر در هر فقره یا مصراعی آوردن یک یا چند چیز را لازم گیرد. اعنات. صاحب آنندراج آرد: و به اصطلاح لزوم آن است که منشی یا شاعر در هر مصرعی یا فقره ای آوردن یک و یا چند چیز لازم گیرد چنانکه اکثر شعرا قصیده لازم �مو� گفته اند و این مطلع از قصیده شانی تکلو است که بر این صنعت گفته :
ای که بر هر سر مویم ز تو صد بند بلاست
موی مویم به گرفتاری عشق تو گواست.
و قصیده کاتبی که به التزام شترحجره گفته مشهور است. یحیی کاشی نیز ملتزم آن شده و این مطلع ازوست :
شتر در حجره از گرماست پنهان
شترحجره است حرف ساربانان.
عماد اکبر در این رباعی لفظ چشم سه بار لازم گرفته :
چشم تو که چشمش مرساداز چشمم
چشمی است که چشمها گشاد از چشمم.
تا چشم تو شد چشم مرا چشم و چراغ
جز چشم تو چشمه ها فتاد از چشمم.
علینقی ایراد نام دو جانور در این رباعی التزام گرفته :
ای در مردی چو باز و در کین چو عقاب
عنقا بهوائی و چو طوطی بخطاب
از باده بطی فرست این قمری را
چون خون خروس در شب همچو غراب.
مولانا لطف اﷲ نیشابوری در رباعی ذیل چهار گل و چهار سلاح و چهار عنصر آورده :
گل داد پریرو درعه فیروزه به باد ( ؟ )
دی جوشن لعل لاله بر خاک فتاد
داد آب سمن خنجرمینا امروز
یاقوت سنان آتش نیلوفر داد.
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: لزوم بضم لام و تخفیف زای نزد علماء فن بدیع بنابر آنچه در مجمع الصنایع گفته آن است که شاعر در هر مصراع یا هر بیتی چیزی لازم گیرد. چنانکه سیفی لفظ سیم و سنگ را در هر مصراع لازم گرفته و گفته :
ای نگار سنگدل وی لعبت سیمین عذار
مهر تو اندر دلم چون سیم در سنگ استوار
منبع. لغت نامه دهخدا

لزوم = وایی
لزوم داشتن = واییدن
بایندگی
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن.
...
[مشاهده متن کامل]
( ناظم الاطباء ) . || کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن : آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است ، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. ( اسرار التوحید ص 145 ) . گفتی کف من میزان ، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. ( اسرار التوحید ص 55 ) .

معنی لزوم:وسن، نیاز، ضرورت، احتیاج، وجوب
نیاز احتیاج
بایست، بایستگی، بایسته، احتیاج، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن
واجب
لازم ، نیازمند، احتیاج