لزوم

/lozum/

    necessity
    need

فارسی به انگلیسی

لزوم پیداکردن
to become necessary

لزوم ذاتی
inherence

مترادف ها

supply (اسم)
ذخیره، موجودی، خواربار، اذوقه، لزوم، فرااورده

incumbency (اسم)
وظیفه، تصدی، عهده داری، وجوب، لزوم

need (اسم)
نیاز، ایجاب، لزوم، نیازمندی، نیستی، احتیاج، بایستگی، حاجت

necessity (اسم)
نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی

indigence (اسم)
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی

requisiteness (اسم)
لزوم

پیشنهاد کاربران

بایندگی
دربایستن. [ دَ ی ِ ت َ ] ( مص مرکب ) ضرور بودن. لازم بودن. مورد احتیاج بودن. واجب بودن : چه درمی باید در پادشاهی من که آن ندارم. ( تاریخ بیهق ) . || لایق بودن. سزاوار بودن. شایستن. بایستن. مناسب بودن.
...
[مشاهده متن کامل]
( ناظم الاطباء ) . || کم آمدن. نقصان و کمی پیدا کردن : آن رئیس در خفیه نگاه می داشت تا وجوهی که از دست آورنجن والده راست کرده است ، چند در وجه صوفیان خرج شود و هیچ درباید یا زیادت آید. ( اسرار التوحید ص 145 ) . گفتی کف من میزان ، گفت شیخ بود که این جمله ساخته شد که یک درم نه دربایست و نه زیادت آمد. ( اسرار التوحید ص 55 ) .

معنی لزوم:وسن، نیاز، ضرورت، احتیاج، وجوب
نیاز احتیاج
بایست، بایستگی، بایسته، احتیاج، اقتضا، ضرورت، نیاز، وجوب، وسن
واجب
لازم ، نیازمند، احتیاج

بپرس