لزج. [ ل َ زِ ] ( معرب ، ص ) ( معرّب از لیز فارسی ) لیز . لغزان. || چسبنده. چسبان. ( منتهی الارب ) . چسبناک. دوسگن. هر چیزی که قبول امتداد کند. علک. ( منتهی الارب ) . دوسنده. ( دهار ) . آنچه کشیده شود گاه برگشتن چون عسل. چیزی چسبنده چون سریشم و جز آن. ( منتخب اللغات ) . دارای لزوجت. کش دار. صمکوک. صمکیک. ( منتهی الارب ) . خازه. ( مهذب الاسماء ) و نعنی باللزج کل دواء من شأنه بالفعل او بالقوة التی فعلها عند تأثیر الحار الغریزی فیه ان یقبل الامتداد معلقا فلاینقطع کما یمدّ و هوالّذی اذا لزم طرفاه جسمین یتحرکا امعه من غیر ان ینفصل مابینهما مثل العسل. ( کتاب دوم قانون ابوعلی ص 148 س 24 ) : تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند. . . ( نوروزنامه ) . [ناخوشی بوی دهان ] که سبب تباهی مزاج سطح دهان باشد رطوبتهاءِ دهان او زود لزج شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ) . از غذاها هر چه خشک باشد یا صلب یا دوسگن ، غلیظ باشد و دوسگن را به تازی لزج گویند. سَعت ؛ هر چیز لزج که روان و دراز شود از شراب و جز آن. ( منتهی الارب ) . ... [مشاهده متن کامل]
لزج: [ اصطلاح طب سنتی ] یعنی چسبنده وآن دوائی را نامند که بالفعل و یا بالقوه در حین تاثیر حرارت مزاجی در آن قابل امتداد گشته اجزای آن ازهم منقطع نگردند مانند خبازی