لرزان

/larzAn/

    fluttery
    quaky
    quavery
    rocky
    shaky
    shivery
    tipsy
    tottery
    trembly
    tremulous
    unsteady
    vibrant
    waverer
    wobbly
    trembling
    tottering

فارسی به انگلیسی

لرزان بودن
shake, waver, wobble

لرزان بودن از شدت هیجان
flutter

لرزان بودن صدای شخص
quaver

لرزان شدن
shake

لرزان لرزان رفتن
falter

لرزان و لنگان
doddering

لرزان و ناتوان
dotty

لرزان کردن
shake, unsteady, wobble

مترادف ها

twitter (اسم)
سرود، چهچه، لرزان، هیجان و ارتعاش

shaky (صفت)
ضعیف، سست، متزلزل، لرزان، لرزنده

wobbly (صفت)
لق، جنبنده، لرزان

unsteady (صفت)
متغیر، لق، لرزان

palsied (صفت)
متزلزل، افلیج، فلج، لرزان

vibrant (صفت)
لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش درآمده، در حال جنبش، تکریری

wonky (صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی

quakerish (صفت)
لرزان

shivery (صفت)
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش

trepid (صفت)
ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده

shuddery (صفت)
لرزان

tottery (صفت)
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار

trembly (صفت)
لرزان، مرتعش، رعشه دار

unstable (صفت)
نا پایدار، ناپایا، زود گذر، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی پایه، لرزان

پیشنهاد کاربران

طایفه لرزانی ایل بزرگ بختیاروند *بهداروند، بیداروند *
معروف به لرزانی زه پوش
لرزانی=لرزنی
گروهی از جنگجویان تیپ سوار بهداروند در جنگ کلنگچی با دولت قاجار
منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
واژه ی لرزان از ریشه ی واژه ی لرزیدن فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

لرزانلرزانلرزانلرزانلرزان
لرزلرزان . [ ل َ ل َ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال لرزش . مرتعش : گرفتار و دل زو شده ناامیدروان لرزلرزان به کردار بید. فردوسی . تنش لرزلرزان به کردار بیددل از جان شیرین شده ناامید. فردوسی . به پاسخ سخن لرزلرزان شنیدزروان گنهکاری آمد پدید. فردوسی . بپوشید . . .
جُم جُمک ( گویش تهرانی )
رعشه ناک
ویبره
لکنت زبان
مرتعش
رجرج

بپرس