لرزان، مرتعش، پرطراوت و چالاک، به تپش درآمده، در حال جنبش، تکریری
wonky(صفت)
ضعیف، سست، نحیف، بی ثبات، لرزان، افتادنی
quakerish(صفت)
لرزان
shivery(صفت)
شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش
trepid(صفت)
ترسان، ترسناک، لرزان، مرتعش، مرتعش کننده
shuddery(صفت)
لرزان
tottery(صفت)
سست، متزلزل، لرزان، مرتعش، ناپآیدار
trembly(صفت)
لرزان، مرتعش، رعشه دار
unstable(صفت)
نا پایدار، ناپایا، زود گذر، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی پایه، لرزان
پیشنهاد کاربران
لرزلرزان . [ ل َ ل َ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال لرزش . مرتعش : گرفتار و دل زو شده ناامیدروان لرزلرزان به کردار بید. فردوسی . تنش لرزلرزان به کردار بیددل از جان شیرین شده ناامید. فردوسی . به پاسخ سخن لرزلرزان شنیدزروان گنهکاری آمد پدید. فردوسی . بپوشید . . .