شبی گفتم : من مرغ باغ ملکوتم نیِ نیِ ستان جبروتم گلی ز گلستان و شاخ شمشادی از بوستان و برگ سبزی هم اکنون در چمن زار لاهوتم/ گفتا بگو لا هو تم! گفتم نی نی الله و هو هردو تم و گرد و غبارند ژاله آسا/ ... [مشاهده متن کامل]
رسوب کرده نشسته بر برگ های گل خیال، شب نم آسا/ گفتا بگو ! لا اله الا هو مساوی و همسان با لا اله الا الله/ گفتم : گر از طرفین این تساوی پاک کنم لا اله الا/ آنگاه باقی مانند تنها دو کلمه ی هو و الله/ لذا بدین معنا: نه اله بلکه هو، نه اله مگر الله/ گفتا : ای درویش مباش این همه غره به فهم و عقل و هوش خویش/ زینکه الله و هو همسنگند، دل ما می دانست آنرا ز پیش/ گفتم : من نیم از عالم ناسوت و برهوت وز خمیر مایه اربعه یا چهارگانه ی خاک و آب و باد و آتش این دیار باقی با این دار و ساختار فانی/ گفتا: ناسو و برَهو مانند الفاظ الله و هو هردو مات چو تَم و گرد و غبارند/ مثل تمثیل الف لام میم یا بره ی بی گناه عیسی هر دو بر روی صلیب یا بر سر دارند/ گفتم : پس بیا گیانا !جانا !جونی جونم، جونی جونان یا جونی جون ها/تا باهم همه وقت عیش رانیم و باده کنیم نوش/ شاد و شکری باشیم زینکه نداریم چارقدو عمامه بر سر و چادر و عبا بر دوش/ گفتا: صنما! ای دلربا با این چشمان آهویی با مردمک های آبی و سبز و مشکی با این گیسوان زیبا، فریب دهنده ی نگاه دیده ها گهی بلند و گهی کوتاه، گاهی خرمائی رنگ و گهی بلوند و گه سیاه/ از تو چه پنهان این سِر و راز ناگفته تاکنون که نگشته فاش بر دیگران و اجنبیان و بیگانگان/ در یک شب سرد زمستانی انزوای یخ زده ی تنهایی/ قصد ربودن جانم کرد تا اینکه در آخرین لحظات نومیدی یاد عشوه های گرم تو در خاطره وز گوشه ی دل نوشداروی امید و نجات و شفا نثار جسم و روح و روانم کرد/ گفتم : پس دیگه بیا تا شب ها زیر نور لطیف مهتاب ها، ساکنان ساحل ها، نوازندگان ماهر و زبر دست و خوانندگان خوش صدا و زیبا بسی طناز تر از حوریان بهشتی برایمان نوازند آهنگ ها و خوانند ترانه ها/ گفتا: نبود و نیست هرگز دل بریدن از آشیانه و کاشانه چنین که پندارند کاری سهل و ساده و آسان/ صنم و لعبت قدیمی را کنار انداختن و خو کردن دل بستن به لعبت و صنمی نو نباشد کار هر دل بی قرار/ گفتم: این فکر و خیال و تصور در این سر و دل محدود و بی قرار من هرگز آرام نگیرند/ گفتا تا خودرا در فکر و خیال و تصور روشن در سر و دل بیکران پروردگارت به روشنی آفتاب نبینند/ تا اینکه سرانجام در باب ختم کلام آن شب هر دو با هم همدل و همصدا و هماهنگ بگفتا و بگفتم و بگفتیم : ربَّنا ؛ ربا بنا، ای رب بانی ( طراح، معمار، بنا، سازنده، صانع، خالق، آفریننده، . . . . . . . ) تو ما را باطل عشره ای خلق نکرده ای، ما را بیهوده ده تائی نیافریده ای، لذا به قدرت و علم و حکمت و حُب و حیات بی آغاز و بی پایان، لایزال و جاودانه خویش و به سبحانی یا به منزه بودن خود مارا از عذاب آتش در امن و امان نگهدار، ما و آنانیکه در حالت های ایستادن و نشستن و دراز کشیدن و تسبیح چرخاندن، الله را طوطی وار تقلید و ذکر نمیکنیم تا یاد آن نام در میدان رقابت با نام های دیگر در زبان های مختلف اقوام دیگر، در زبان و خط و خاطره انسان بخصوص پیروان و به ویژه در حافظه تاریخ سفت و سخت تر حفظ و نگهداری شود و زنده بماند، اما به نحوه ی خلقت السماوات و الارضین سبع و ما بینهُما یا چگونگی آفرینش آسمان ها و زمین های هفتگانه و هر آنچه که بین آنهاست، بیشتر از پیش فکر میکنیم و می اندیشم و در مورد حقانیت یا حقیقت داشتن تصویر آسمانی - وحیانی - قرآنی در قالب سه کلمه به شکل《دنیا - برزخ - آخرت 》 هم بطور جدی تر از پیش شک و تردید دکارتی در سر و دل خود راه میدهیم و آنرا یقینن و مطمئنن یک راه بسیار کوتاه و میان بُر بیش نمی دانیم.
عالم غیب=جهان پنهان
برگرفته از واژه نامه ی ا. پرتو: گهان نوتاش گهان= جهان نوتاش= جاوید، سرمد
یا حق صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لاهوت، نزد صوفیه حیاتی که ساریه است در اشیاء و ناسوت محل آن و ذلک الروح