قیافه

/qiyAfe/

    countenance
    expression
    face
    figure
    front
    lineament
    look
    mien
    person
    physiognomy
    semblance
    visage

فارسی به انگلیسی

قیافه جدی
straight face, straight-faced

قیافه را در هم کشیدن از شدت تنفر
grimace

قیافه را در هم کشیدن از شدت درد
grimace

قیافه شناس
physiognomist

قیافه شناسی
physiognomy

قیافه عوض کردن
disguise

قیافه گرفتن
posture, pose

قیافه گرفتن هنگام عکسبرداری
mug

قیافه گرفته
long face

قیافه گیری
pose, posture

قیافه و طرز برخورد
bearing

مترادف ها

countenance (اسم)
سیما، منظر، رخ، لقاء، قیافه

face (اسم)
نما، منظر، سطح، صورت، رخ، لقاء، قیافه، چهره، رو، وجه، قبال، رخسار

gesture (اسم)
حرکت، رفتار، اشاره، وضع، قیافه، ادا، ژست

sight (اسم)
بینایی، نظر، هدف، منظر، دیدگاه، جلوه، قیافه، چشم، دید، بینش، منظره، تماشا، باصره، قدرت دید، الت نشانه روی

look (اسم)
نظر، ظاهر، قیافه، نگاه

semblance (اسم)
تظاهر، شباهت، قیافه، صورت ظاهر

expression (اسم)
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی

mien (اسم)
وضع، سیما، قیافه

gest (اسم)
عمل، حرکت، رفتار، اشاره، قیافه، کار نمایان

leer (اسم)
قیافه، نگاه کج، رنگ قیافه، نگاه چپ، نگاه دزدکی

snoot (اسم)
قیافه، بینی

پیشنهاد کاربران

درزبان لکی به معنی صورت
واژه قیافه
معادل ابجد 196
تعداد حروف 5
تلفظ qiyāfe
ترکیب ( اسم ) [عربی: قیافَة]
مختصات ( فِ ) [ ع . قیافة ]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
ریخت . . .
پک و پوز. [ پ َ ک ُ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) پک و پوزه ، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام ، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس : پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز. || بطور اخص ، دهان و اطراف آن : پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز ؛ سست و ضعیف در سخن.
شمایل
واژه قیافه یک واژه کاملا پارسی در ترکی می شود نوشگرنوش در عربی مظهر این یعنی قیافه صد درصد پارسی است.
سر و وضع
نیکاس، شکل ، ریخت، نقش، رخیار، رخ، قیافه، صورت، گونه، چهره
فکر نمیکنم بازدهی قیافه اربی باشه، باید ریشه یابی شود

بپرس