قوی

/qavi/

    strong
    rich
    able-bodied
    forceful
    heady
    iron
    steady
    muscular
    nervous
    overpowering
    powerful
    prevailing
    robust
    rugged
    sound
    stable
    steel
    stiff
    stout
    sturdy
    tough
    virile
    generous
    potent
    hard
    powerhouse

فارسی به انگلیسی

قوی از نظر تخیل
vivid

قوی از نظر حافظه
photographic, tenacious

قوی از نظر طعم
strong, rich

قوی الاثر
very effective or efficacious

قوی البنیه یا قوی بنیه
physically strong, robust

قوی القلب
stout-hearted

قوی المزاج
of a strong or healthy constitution

قوی النفس
having self-reliance, strong-minded

قوی بودن مشروب
kick

قوی پنجه
strong, wisty, of strong claws

قوی تر کردن
reinforce

قوی در مورد تیم ورزشی
powerhouse

قوی در مورد دارو
potent

قوی دل
strong-hearted, courageous, stouthearted

قوی شدن
strengthen

قوی هیکل
huge, formidable, robust, well-set, husky, well-knit

قوی و خوشمزه
full-bodied

قوی و گیرا از نظر صدا
fruity

قوی کردن
strengthen

قوی کردن شراب
fortify

مترادف ها

mighty (صفت)
توانا، بزرگ، قوی، نیرومند، مقتدر، زورمند

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

valid (صفت)
صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار

drastic (صفت)
کاری، جدی، موثر، قوی، شدید، عنیف

keen (صفت)
تند، حاد، تیز، حساس، زیرک، مشتاق، با هوش، مایل، قوی، شدید، خاطرخواه

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

fierce (صفت)
خشمگین، سبع، ژیان، حریص، تندخو، قوی، درنده، خشم الود، شرزه

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

formidable (صفت)
سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین

stark (صفت)
سفت، کامل، حساس، شاق، خشن، رک، قوی، شجاع، زبر، پاک، خشک و سرد

bouncing (صفت)
پرعضله، قوی، تندرست

brawny (صفت)
سفت، پرعضله، قوی، پر زور، گوشتالو، نیرومند، ماهیچه دار

stalwart (صفت)
تنومند، بی باک، ستبر، قوی، شدید، مصمم

boisterous (صفت)
سترگ، خشن و بی ادب، بلند و ناهنجار، خشن و زبر، قوی، شدید، توفانی

forcible (صفت)
موثر، اجباری، قوی، شدید، قهری

powerful (صفت)
قوی، پر زور، نیرومند، مقتدر

potent (صفت)
قوی، پر زور، نیرومند

intense (صفت)
سخت، مشتاقانه، قوی، شدید، زیاد

violent (صفت)
تند، سخت، قوی، شدید، قاهرانه، جابر، قاهر

buxom (صفت)
سرزنده، خوش، قوی، تندرست، چاق و چله

vigorous (صفت)
قوی، شدید، نیرومند، زورمند

hefty (صفت)
قوی، سنگین، ثقیل

stocky (صفت)
کوتاه، خشن، کلفت، قوی، چارشانه

forceful (صفت)
موثر، قوی، موکد

lusty (صفت)
قوی، تندرست، خوش بنیه، شهوت انگیز

high-powered (صفت)
قوی

high-pressure (صفت)
قوی، دارای وزن و فشار زیاد

irresistible (صفت)
سخت، قوی، غیر قابل مقاومت

stoutish (صفت)
قوی، با اسطقس

towering (صفت)
قوی

two-handed (صفت)
محکم، قوی، استوار، دارای دو دست

walloping (صفت)
بزرگ، عظیم، قوی، دارای صدای ضربت

پیشنهاد کاربران

واژه قوی
معادل ابجد 116
تعداد حروف 3
تلفظ qovā
نقش دستوری صفت
ترکیب [عربی، جمعِ قوَّة]
مختصات ( قَ یّ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی qavi
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
بهترین واژه جایگزین پارسی نیرومند است.

آدما به اندازه حرفاشون ضعیف ،
به اندازه سکوتشون قوی هستند!
پهلوی ) اُجَک، اَماوَند، گَتوَر.
تَهَم
به اوستایی:آماوای "amāvaī"
یکی از ویژگی های ایزدبانو آناهیتا هم هست بخاطر فرّ ایزدی که اهورامزدا به او ارزانی داشته است:
قوی، نیرومند، زوردار، توانا، پایدار، پابرجا -
با جذبه، با اقتدار، پُر اُبُهَّت، باجَنَم، با جُربُزه، آبدیده، کاریزما!
...
[مشاهده متن کامل]

بخش 15 آبان یشت:
"amavaitīm" xshōithnīm berezaitīm huraodhām yenghe avavat asnāatca xshafnāatca
tāta āpō ava - barente
yatha vīspa ima āpō
ya zemā paiti fratacinti
ya amavaiti fratacaiti.
ahe raya . . . tasca yazamaide.
معنی: "قوی" و درخشان، بلند قامت ( بلندبالا ) و زیبا، که در روز و شب جریانی از آب های مادرانه به اندازه همه ی آب هایی است که در مسیر زمین جاری هست نازل می کند و قدرتمندانه می رود.
برای روشنایی و جلال او قربانی خواهم کرد. . .

منابع• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm• http://www.avesta.org/ka/yt5sbe.htm
قوی به فتح ق واژه ی فارسی است به معنای، نیرومند پرزور، توانا . قوی ( goi ) یا ق، به ضم ق ، واژه ی ترکی است به معنی گوسفند است . که واژه ی قوی در ترکیب واژه ی "قوی ایل " که واژه ی ترکی است ازدو بخش "قوی
...
[مشاهده متن کامل]
" ( به معنی گوسفند ) و "ایل " ( به معنی سال ) بکار رفته است به معنای سال گوسفند ازدوازده سال تقویم ترکی است.

گوسفند ( ازبکی )
بسیارتوش ؛ پرزور. پرقوت. پرتوان :
از آن نامداران بسیارتوش
یکی بود بینادل و تیزهوش.
فردوسی.
کُردی: توان مَند، زوردار
جوندار
در زبان مردمی و عامیانه.
بیشتر برای دادن ویژگی نیرومندی به ابزارها، چیزهای بیجان یا برخی مفاهیم به کار می رود:
آچار جوندار ( بزرگ و قوی )
شعر جوندار ( با معنی و وزن و قافیه خوب )
خاک جوندار ( پسندیده برای کشاورزی یاکار دیگری )
شاه زور. ( ص مرکب ) شخص بسیار قوی . ( فرهنگ نظام ) .
توانمند
‏گَوین = قوی
گَوینا = قوت
{گَوین: در اصل به چم همانند گَو، همچون گَو و . . . .
گَوینا: گَوین ( قوی ) بعلاوه پسوند ‹ا›. همچون ژرف و ژرفا، دراز و درازا و . . . }
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
قوی
‏گَوینادن = قوی کردن، تقویت کردن
گَوینِش = تقویت
گَویناده = تقویت شده
گَوینَنده = تقویت کننده، مقوی
{گَوینادن: گَوین ( قوی ) پسوند کارواژه ساز �آدن�. رویهمرفته به چم قوی کردن، تقویت کردن و . . . }
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
این واژه و همه واژه های همخانواده آن ، برگرفته از واژه " گو" به معنی دلیر و پهلون ، است .
حکایت شنو کآن گوِ نامجوی
پسندیده پی بود و فرخنده خوی
از سعدی
کَوی = غول، قهرمان
{به گمانم عرب واژه �قوی� را از همین واژه گرفته و از آن قوت و مقوی و قوا و . . . را ساخته است}
بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب
#پارسی دوست
قوی سفید
سخت بازو ؛ زورمند. قوی. توانا. پرزور :
چنان سخت بازو شد و تیزچنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ.
سعدی ( بوستان ) .
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
از سخت بازوان بضرورت فروتنی.
سعدی ( طیبات ) .
...
[مشاهده متن کامل]

سعدیا تن بنیستی در ده
چاره سخت بازوان این است.
سعدی ( بدایع ) .
درمی چند ریخت در مشتش
سخت بازو به زر توان کشتش.
سعدی ( هزلیات ) .
- قوی بازو ؛ کنایه از نیرومند. زورمند. توانا :
از دیو فریشته کند نفسی
کش عقل همی کند قوی بازو.
ناصرخسرو.
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند و شیدا و هشیار و مست.
سعدی ( بوستان ) .
قوی بازوان سست و درمانده سخت.
سعدی ( بوستان ) .

ستنبه
منبع: واژه نامه لغت فرس اسدی طوسی
درشت و متضاد آن ضعیف و ظریف می باشد.
نیرومند - توانا - قدرتمند - زور مند - پایدار - استوار - تنومند - محکم - قوی هیکل - قوی جثه - زوربازو - سخت - سفت - شجاع و ترکیباتی که با این کلمه ها مرتبط است
تهمتن٬کسی ک قدرتی متوسط دارد �� قدرتمند :قوی هیکل زورمند
قَوی
این واژه اَرَبیده ی واژه ی پارسی " گیو " است که وات گ به ق دگریده شده است و گَئو = گاو مینه داده و پسین تر به فهمیده / پِیمیده ( مفهوم ) زورمند و پُرزور درآمده است . در گذشته ها از آمیختن نام جانوران زورمند با نام کَسان زاب آن جانور را به آن کَس بَر میخواندند ( نسبت می دادند ) : قوچ علی ، شیرعلی ، تهماسب ( از تخمه و نژاد اسب ) . . .
...
[مشاهده متن کامل]

قَو = گیو
قَوی = گیوی

strong . Pawerfull and healthy thises means powerfull ( قوی )
شجاع
با شهامت
نترس
لست
بنی رو
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس