قول

/qowl/

    assurance
    faith
    obligation
    pledge
    promise
    troth
    version
    word
    speech
    saying
    say-so

فارسی به انگلیسی

قول ازدواج دادن
betroth

قول جوانمردانه
gentleman's, gentlemen's agreement, gentlemans, gentlemens agreement

قول دادن
assure, commit, plight, pledge, promise, warrant, to promise

قول دادن به طور رسمی و کتبی
covenant

قول شرف
gentleman's, gentlemen's agreement, word of honor, gage, gentlemans, gentlemens agreement, word of honour, parole dhonneur

قول شرف دادن
swear

قول شکنی
breach of promise, cop-out

قول گرفتن از
to make(someone) promise

قول نامه
written promise, preliminary agreement, memorandum

قول و قرار
engagement, pact, undertaking

قول و قرار گذاشتن
undertake

مترادف ها

promise (اسم)
پیمان، عهد، وعده، قول، عهده، میثاق، نوید

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

vow (اسم)
پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد

behest (اسم)
امر، دستور، وعده، قول

parol (اسم)
قول، گفته، کلمه

پیشنهاد کاربران

سلیم
قول: گفته، گفته ها؛ و پیمان هم سخن گفته شده ست.
برابر پارسی عهد:پیمان
قول: همتای پارسی این واژه ی عربی، واژه ی سغدی واب است.
واژه قول
معادل ابجد 136
تعداد حروف 3
تلفظ qo[w]l
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: قَول، جمع: اَقوال، جمع الجمع: اَقاویل]
مختصات ( قُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی qowl
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
قول یا قُل در ترکی یعنی۱. بازو ۲. نیرو ۳. خدمتکار میشه قولوم ، ۴. کمک ، ۵. قوللان استفاده کن ۶. قلی یا قولو یعنی نیرومند ۷. قولدور یعنی زورگو
واژه قول کاملا پارسی است چون درترکی می شود چون سوز در عربی می شود یعد این واژه یعنی قول صد درصد پارسی است.
توضیح بیشتر در مورد کلمۀ قول: احتمالاً با کلمۀ قُل qol ترکی ( ترکمنی ) ارتباط دارد
qol قُل= از اعضای بدن، دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است، دست، ید، بازو، ارتباط، تبانی، رابطه، تسلط، قدرت، پیمان، عهد، شرط، قول، نذر، سوگند، میثاق، سوگند ملایم، میعاد، امضاء، و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

qol bermek قُل برمک=دست دادن، قول دادن، دست در دست یکدیگر نهادن دو تن به نشانه بیعت و پیمان و قبول و عهد بیعت کردن ( برهان ) . بیعت کردن. ( غیاث ) ( انجمن آرا ) . کنایه از عهد و پیمان بستن و بیعت کردن. ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) . رضا دادن به کاری یا پیروی از کسی : دستهای راست دادند دست دادنی از روی رضا و رغبت. ( تاریخ بیهقی )
maňa qol ber مانگا قُل بِر= به من دست بده، به من قول بده - ol bilen qol eddim اُل بیلن قُل اِددیم = با او دست دادم، با او عهد و پیمان بستم - qol yazma قُل یازما= دست نویس، دست نوشته، امضاء - و. . . - qollamak قُللاماک، قُلداماکqoldamak = دست یاری دادن، حمایت کردن، نگه داشتن - meny qolda مِنی قُلدا= مرا نگهدار، مرا حمایت کن

انجام دادن
قُل/ال در ترکی دست میشود و بند نیز چون دست است در ترکی ق جای ا را میگیرد مانند قورخان اورخان و قلدر یعنی قلدار دست دار
-
قول /غول/غیل /گود/کول بچم ژرفا است ریشه واژه گود است در پارسی د - ل جای هم مینشینند مانند دمبه/لمبه - دار/لار=بالا و بلندای مردم - دارش بلنده دلبرم دارش بگردم/ لارش بلنده دلبرم لارش بگردم - و گ/غ نیز جای هم نشینند چون باغ/باگ -
...
[مشاهده متن کامل]

گفت گوده ات اماده است بیام سیت درخت بشونم؟ گفت برو سی بوات بکار که گودش غیلن -

گُولgol ( قُل qol ) =دست، بازو، ساعد، عضد مرفق، اهرم، دسته، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، یاور، امضاء، قول، و. . . - gol bermek گُول برمکqol bermek قُل برمک=دست دادن، امضاء دادن، قول دادن، دست یاری دادن -
...
[مشاهده متن کامل]
golom agyr�ar گُلوم آغیریار، qolum ağrıyır قُلوم آغیریر=دستم ( بازویم ) درد می کند - Men saňa gol ( qol ) ber��rin من سانگا گُول ( قُل ) بریارین= من به تو دست ( امضاء، قول ) می دهم

قُل در تورکی یعنی دست
قلدر در تورکی یعنی بازومند و قدرتمند منبع دهخدا
قُلچماق از قل چماق که هر دو تورکی هستند منبع دهخدا
قولوم یا قلی ===بنده غلام که از قل یعنی کمک هستند
...
[مشاهده متن کامل]

مثال در فارسی به کمکی دستک میگویند در تورکی قول
رجوع شوم به اسم قلی
در اسم قلی نوشته شده ریشه ترکی خطاب به هستی
غلام خکه در فارسی هست عربیه ؛ ) ) )

�قول� در ترکی خراسانی به معنای� دست� است، و انگار �قول دادن� به معنای �دست دادن� است. یعنی کسی که دست داده و گفته کاری را انجام خواهد داد.
قول ( Qol ) : در زبان ترکی یعنی بازو
زبان
بجای واژه ی �قول� می توان در بسیاری جاها �زبان� بکار برد. نمونه:
خبرگزاری ها از زبانِ ( قول ) یک مقام دولتی ایالات متحده می گویند . . .
برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
...
[مشاهده متن کامل]

ب. الف. بزرگمهر ۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳
https://www. behzadbozorgmehr. com/2014/09/blog - post_402. html

قول در گویش دری
قول = دست و پا ، قریه و قصبه ، وعده و سفته، سخن گفتن
بعضی از دوستان، یکی از معانی قول را در گویش شهرهای استان فارس، را گودال عمیق و یا چاهی که دارای عمق باشد ذکر کرده اند در صورتی که ؛
غول ( با غین ) به معنی چاه عمیق و یا گودال طولانی و دارای عمق در گویش محلی شهرستانهای استان فارس هست.
معنی قول به فارسی در هیچ یک از گفتارها از دهخدا گرفته تا کاربران با تکیه بر کاربرد آن در معنی "قول دادن"
نیامده است واژه ای نزدیک به پیمان ، که چنانچه در جمله ای قول را برداشته و پیمان جایگزین شود جمله ای روان و خوش معنا نخواهد شد ، مانند خداوند قول فراوان داده است ، خداوند پیمان فراوان داده است،
...
[مشاهده متن کامل]

جمله بهیچ روی معنای خود را نمی رساند ، پیمان به گمانم اسم است و فعل ان با بستن همراه می شود، پیمان بستن ، و همراه دادن یا گرفتن نیز بکار می رود ، پیمان گرفتیم ، پیمان دادیم ، خداوند پیمان فراوان داده است ، که معنی نزدیک شده است ولی پیمان یک تعهد نوشته شده را به ذهن می آورد در حالیکه قول پذیرش یک تعهد گفتاری را ، در پایان با باز ماندن این گفتار از استادان زبان شناس خواهش دارم یک واژه آشنا را آگهی کنند که به جای واژه قول بتوان آن را بکار گرفت. با سپاس

کلمه ی قول که القول در ایه 51 سوره قصص امده است یکی از اسامی قران است که خداوند لطیف در اینجا قران را با کلمه ؛القول؛اورده است
پیغان و پیمان
گفتار، کلام، قرار و وعده
در پهلوی " پدست " هم به چم تعهد و هم قول ، برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی با برگردان خانم مهشید میرفخرایی.
در افغانستان به گودال و دره گفته می شود.
وعده
عمل . کنش . کار
تعهد
در زبان لری بختیاری به معنی
گودالی عمیق
قوول ( قیل . قیر ) ::گودالی که ته آن پیدا نباشد *سیاه*
لفظی که دارای معنای مفید باشد.
قوول یه معنای عمیق ، گود یا گودی
مثلا گود قول یعنی چاه عمیق
در گویش محلی استان فارس
گفتار
در زبان ترکی «قول» یا «کوله»، مترادف «بنده» یا «برده» به کار گرفته می شود ( به گمانی برگرفته از فارسی بوده است. ) قول. یه معانی بنده . برده. رق. اسیر. «ممالیک و عبید». خادم. «وصیف و صیفة». «غلام و جاریه». مملوک. رقیق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس