قَوَم: ایستادن یک شئ به شرط نیفتادن را قَوَمَ گویند. وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً یعنی مؤمنان به وقت انفاق نه سرعت می روند که زمین بخورند و نه می ایستند که شیطان زمین شان بزند. خمیر قوام یافت، یعنی اگر خمیر باز شده و بر تنور چسبانده شود بر آتش تنور می ایستد، می پزد و داخل تنور نمی ریزد. خمیر مایه یک مقوّم است که باعث قوام و ایستایی خمیر در تنور می گردد. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیم یعنی ای انسان در بهترین حالت قوام و ایستایی و تعادل خلق شده ای. این قوام به شکل ظاهری انسان بر می گردد ( انسان در قوام و ایستاده حرکت می کند و راه می رود ) که بهترین خلقت را دارا است. انسان باید ایستاده و برای ایستاده بودن باید همیشه متعادل باشد و زیاد به جلو و عقب خم نشود. ... [مشاهده متن کامل]
چو زو باز گشتم ندیدم بعاجل به دنیا و دینِ خود اندر قوامی ناصر
صلابت. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) سخت شدن. ( غیاث اللغات ) . || ( اِمص ) سختی. ( غیاث اللغات ) . || زَفتی. درشتی. مقابل لینت. || استواری. محکمی. قرصی :. . . صلابت دین سلطان معلوم شد زبان اصحاب اغراض و عذل عذال بسته گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 402 ) . ... [مشاهده متن کامل]
مجنون چو صلابت پدر دید در پای پدر چو سایه غلتید. نظامی. || صولت. مهابت. ترسناکی. مخوف بودن. قدرت : گرگ را کی رسد صلابت شیر بازرا کی رسد نهیب شخیش. رودکی. ( بر طبق نسخه بدل لغت فرس اسدی چ پاول هورن ) . عتیق صفوت و صدری ( ؟ ) عمرصلابت و عدل به شرم و حلم چو عثمان ، علی به علم و سخا. سوزنی ( دیوان خطی متعلق به کتابخانه مؤلف ) . هر یک به صلابت گرازی برده سر اشتری به گازی. نظامی. پشه چو پر شد بزند پیل را با همه تندی و صلابت که اوست. سعدی. عقل باید که با صلابت عشق نکند پنجه توانائی. سعدی. پادشاهان سخن بصلابت گویند و باشد که در نهان صلح جویند. ( گلستان ) . || نیرو. قدرت. توانائی. فشار : لجام در سر شیران کند صلابت عشق چنان کشد که شتر را مهار در بینی. سعدی. همچنین تا برسید بکنار آبی که سنگ از صلابت او بر سنگ همی آمد. ( گلستان ) . || هی ان تعرض لها عسر حرکة الی الانفتاح عن التغمیض و الی التغمیض عن الانفتاح. ( بحر الجواهر ) ؛ سنگینی که در پلک چشم پدید آید و گشودن و یا باز کردن چشم را دشوار سازد. صلابة. [ ص َ ب َ ] ( ع مص ) صلابت. رجوع به صلابت شود.
محکمی/پایداری
واژه قوام ( بر وزن عوام ) در لغت به معنی عدالت و استقامت و حد وسط میان دو چیز است و قوام ( بر وزن کتاب ) به معنی چیزى است که مایه قیام و استقرار بوده باشد .