شلاق، قمچی
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
قَِمچی:تازیانه. شلّاق. چین چین. تابدار.
نمونه: خطی سیاه بینگار که قمچی بر راه می رمد. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۰۹ ) محمدجعفر نقوی
نمونه: خطی سیاه بینگار که قمچی بر راه می رمد. ( کلیدر. ج۹ص۲۴۰۹ ) محمدجعفر نقوی
زین پیش طبع توسن ما بد لگام بود
واکنون به زخم قمچی ایّام، رام شد
جهان ملک خاتون
واکنون به زخم قمچی ایّام، رام شد
جهان ملک خاتون
●قمچی با ریشه ترکی به معنی تازیانه
●قمچیل و قمه و قیلیچ که با تلفظ قلیچ به فارسا رفته هم یعنی شمشیر کوچک
●شاللاق یا شلاق در اصل ترکی هست یعنی تازیانه و جفتک
●قمچیل و قمه و قیلیچ که با تلفظ قلیچ به فارسا رفته هم یعنی شمشیر کوچک
●شاللاق یا شلاق در اصل ترکی هست یعنی تازیانه و جفتک
کیر گاو ؛ کنایه از تازیانه است. ( فرهنگ فارسی معین ) :
داروی دیوانه باشد کیر گاو.
مثنوی ( از فرهنگ فارسی معین ) .
داروی دیوانه باشد کیر گاو.
مثنوی ( از فرهنگ فارسی معین ) .
قمچی اصلاً واژه ترکی است. این واژه به زبان ترکی کهن از فعل "qam" ضربه زدن و پسوند "čı" ساخته شده است یعنی چیزی که ضربه می زند. ولی امروز این فعل - "qam" در حال کاربرد نیست. پارسی اش تازیانه است.