قلمداد

/qalamdAd/

    figured
    declared
    indicated

فارسی به انگلیسی

قلمداد شده
putative

قلمداد کردن
assign, to figure, to present, to give, to declare

پیشنهاد کاربران

دانستن ، به شمار آوردن ، محسوب کردن
مسولیت را به حساب کسی در آوردن . . . تعهد ی را به گردن کسی انداختن . . . غالبا در عهود و عقود بکار میبرند و معنی و معنای مفهومی آن باری را به دوش کسی انداختن با علم بر اینکه بر ایشان تفهیم میشود که این
...
[مشاهده متن کامل]
تعهد یا تعهدات بار قانونی و شرعی و عرفی برایشان به همراه دارد . . . . . محسوب به حساب در آوردن. . . منظور کردن . . . بر آوردن . . . لحاظ کردن . . . در شمارش در آوردن

( ص مف ) محسوب، بشمار
قلمداد کردن؛ بشمارآوردن

بپرس