قطع کردن


    chop
    cut
    interject
    lop
    poll
    section
    sever
    throw

فارسی به انگلیسی

قطع کردن از برق
disconnect

قطع کردن اندیشه
interrupt

قطع کردن با تیشه به طور ناصاف
hack

قطع کردن با زدن ضربه
hew

قطع کردن بریدن
cut(off), to break off, to interrupt, to fell(as a tree), to settle(upon)to fix, to decide, to switch off, to ring off

قطع کردن تفکر کسی
disturb

قطع کردن جریان برق
shunt

قطع کردن حرف کسی
disturb

قطع کردن رابطه
break

قطع کردن سخن
interrupt

قطع کردن صحبت
punctuate

قطع کردن صدا
cut

قطع کردن عمل
punctuate

مترادف ها

ablate (فعل)
بریدن و خارج کردن، از بیخ کندن، قطع کردن

cut off (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، زدن، محروم کردن

cut (فعل)
قطع کردن، کم کردن، بریدن، زدن، چیدن، گذاشتن، تقلیل دادن، دونیم کردن، برش دادن، پاره کردن، گسیختن، گسستن، تراش دادن، نشناختن، میان برکردن

disconnect (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، گسستن، منفصل کردن، ناوابسته کردن

interrupt (فعل)
قطع کردن، گسیختن، منقطع کردن، حرف دیگری را قطع کردن

intercept (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، بریدن، جلوگیری کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن

out (فعل)
قطع کردن، رفتن، اخراج کردن، فاش شدن، خاموش کردن، بر کنار کردن، اخراج شدن

rupture (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، ترکیدن، گسیختن، گسستن

burst (فعل)
قطع کردن، ترکیدن، منفجر کردن، شکفتن، از هم پاشیدن

cross (فعل)
قطع کردن، کج خلقی کردن، گذشتن، تقاطع کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن

operate (فعل)
قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهره برداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن

flick (فعل)
قطع کردن، تکان دادن، بریدن

excise (فعل)
قطع کردن، مالیات بستن بر، شکافتن

cleave (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، چسبیدن، پیوستن، شکستن، شکافتن، تقسیم شدن، ور امدن

fell (فعل)
قطع کردن، انداختن، بریدن و انداختن، بزمین زدن

discontinue (فعل)
قطع کردن، متوقف ساختن، ادامه ندادن، بس کردن

traverse (فعل)
قطع کردن، طی کردن، عبور کردن، گذشتن از، پیمودن

intermit (فعل)
قطع کردن، گسیختن، موقتا تعطیل کردن، نوبت داشتن، نوبت شدن

exsect (فعل)
قطع کردن، بریدن، در اوردن

excide (فعل)
قطع کردن، جدا کردن، مجزا کردن

exscind (فعل)
قطع کردن، جدا کردن

hew (فعل)
قطع کردن، بریدن، انداختن

leave off (فعل)
قطع کردن، دست کشیدن از

put by (فعل)
قطع کردن، اندوختن، طفره رفتن، کنار گذاردن

retrench (فعل)
قطع کردن، کم کردن، حذف کردن، از نو خندق ساختن

skive (فعل)
قطع کردن، بریدن، چیدن، عدول کردن

stump (فعل)
قطع کردن، گیج کردن، بریدن، دستپاچه شدن

snip off (فعل)
قطع کردن

پیشنهاد کاربران

Break the connection
برش دادن، بریدن
بُرش دادن ، برخورد کردن ( در مورد خطوط )

بپرس