قضا

/qazA/

    accident
    jurisdiction

فارسی به انگلیسی

قضا و قدر
destiny, fate, kismet, necessity, predestination, dispensation, karma

مترادف ها

mishap (اسم)
بدبختی، مصیبت، رویداد ناگوار، حادثه بد، قضا

hap (اسم)
سرنوشت، قضا

پیشنهاد کاربران

قضا. [ ق َ ] ( ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) . و از این باب است : قضی ربک ؛ ای امر و حکم ربک. ( منتهی الارب ) . || مردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) : قضی فلان نحبه ؛ یعنی بمرد. ( منتهی الارب ) .
...
[مشاهده متن کامل]

- قضای ناگهانی ؛ مرگ مفاجات و ناگهانی. ( ناظم الاطباء ) .
|| کشتن : قضی علیه ؛ کشت او را. ( منتهی الارب ) . || رسانیدن حاجت و تمام کردن و روا گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) : قضی و طره ؛ رسانید حاجت او را. || پند دادن و روان گردانیدن. ( منتهی الارب ) . || وام گذاردن و دین ادا کردن. || واجب کردن. || زبان آوری و بیان کردن. || ساختن چیزی. || آگاهانیدن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) . || گذشتن. ( از منتهی الارب ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

قض آ:قض آمد =قضا.
قضا: فُرس کُهن قِض آمد . و
قدر :قَدِ دَر ؛پشتِ دَر.
بجا آوردن ( کار پس افکنده ای که در زمان خودش انجام نشده است ) -
قضا :اراده ی خداوند
تقدیر
معنی قضا می شود سرنوشت روزگار
هیچکس نمیتواند خورشید را خاموش کند ونورش بی اثرکند ( قضاء ) ؛
أمّا شما میتونی از نور خورشید دوری کنید وازش بهره نبرید ودر سایه ( جهل ) بمانید ( اختیار التقدیر = قدر ) .
قَدَرَ خودت را خودت تعیین وانتخاب میکنید نه کسی دیگر.
یقضی:به اتمام رسیدن أمر.
معنی قضا
کاش دوستان در نظر جواب درست را بفرستند
قضاوت:تقدیر، سرنوشت
قضا=تقدیر، سرنوشت
اتفاقا
حادثه
قَضا : به انجام رساندن - پایان دادن - حکم کردن - حتمیّت بخشیدن
قضای الهی : وابستگی موجودات ( و نقشه منظم جهان و قانون هایش ) برای ایجاد شدن، به فرمان و حکم و اراده الهی
تقدیر یا سر نوشت

قضا:
محکم کردن
هوالعلیم
قضی: ( قضاء ) در اصل به معنی فیصله دادن و محکم کردن است؛ قضاوت ؛ حکم ؛ اتفاق ؛عدم انجام فریضه ( نماز وروزه ) در زمان مختص؛. . .
قضا به معنای سرنوشت هم خانواده قضاوت و قاضی
قضا و قدر رابطه ترادف دارند
هم آواها:
🍨غزا:جنگ
🍨غذا: خوراک
سرنوشت
داوری قضاوت
بلا، اتفاق
اتفاقاً
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. ( سیاستنامه، فصل ششم )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)