close shave, miss
فارسی به انگلیسی
پیشنهاد کاربران
تو نمیتونی با قسر تارا بودن گفتنت من را راضی به باردار بودن کنی
به نتیجه نمیرسی
خودم مدیریت میکنم
متغییر وابسته هستی
حکومت و سلطنت خودم هست
به نتیجه نمیرسی
خودم مدیریت میکنم
متغییر وابسته هستی
حکومت و سلطنت خودم هست
کسی اقاقسر را نمیشناسد که هدف برنامه ی داشته باشد
تفریح و گردش بود درسته
چه بدبینانه
تفریح و گردش بود درسته
چه بدبینانه
واژه قسر یا درست تر قصر این واژه در تمام واژه نامه لغت نامه دهخدا و فرهنگ معین فرهنگ فارسی یافرهنگ عمیدودانشنامه اسلامی عربی گفته شده است.
واژه ی قسر. [ ق َ ] ( ع مص ) به ستم بر کاری داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . به قهر و کراهت به کاری واداشتن. گویند:قسره علی امر؛ اکرهه علیه. ( از اقرب الموارد ) : قسر دایم بر طبیعت محال است. || ( اِمص ) ستم.
... [مشاهده متن کامل]
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام بطنی است از بجیله. ( منتهی الارب ) .
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ) .
قسر. [ ق ِ س ِ ] ( ص ) بی حاصل. نازا. عقیم. عاقر. سترون.
- قسر دررفتن حیوان ؛ بار نگرفتن و نزادن و حمل برنداشتن آن هنگام جفت گیری.
- || و در کنایه به معنی هر کاری است که به نتیجه نرسد.
- قسرکُس ؛ ناسزائی است که بزنان گویند یعنی زنی که فرزند نتواند آوردن.
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام کوه سراة است که در حدیث نبوی وارد شده است. رجوع به معجم البلدان شود.
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث. تیره ای است از بجیلة. ( اللباب ) . قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جاهلی است ، و گویند نام او مالک بوده و قسر لقب داشت. از فرزندان وی تیره های فراوانی به وجود آمد. اسماعیل بن عمار اسدی که از شاعران مخضرم امویان و عباسیان است گوید :
بکت المنابر من فزارة شجوها
فالیوم من قسر تضج و تجزع.
رجوع به الجمحی ص 289 و جمهرة الانساب ابن حزم ص 365 و 366 و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 40 شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
[ویکی الکتاب] معنی قَصْرِ: قصر - خانهای که دارای پی ریزی محکم و بنایی بلند باشد
تکرار در قرآن: ۱ ( بار )
منبع. دانشنامه اسلامی
واژه ی قسر. [ ق َ ] ( ع مص ) به ستم بر کاری داشتن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) . به قهر و کراهت به کاری واداشتن. گویند:قسره علی امر؛ اکرهه علیه. ( از اقرب الموارد ) : قسر دایم بر طبیعت محال است. || ( اِمص ) ستم.
... [مشاهده متن کامل]
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام بطنی است از بجیله. ( منتهی الارب ) .
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ) .
قسر. [ ق ِ س ِ ] ( ص ) بی حاصل. نازا. عقیم. عاقر. سترون.
- قسر دررفتن حیوان ؛ بار نگرفتن و نزادن و حمل برنداشتن آن هنگام جفت گیری.
- || و در کنایه به معنی هر کاری است که به نتیجه نرسد.
- قسرکُس ؛ ناسزائی است که بزنان گویند یعنی زنی که فرزند نتواند آوردن.
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) نام کوه سراة است که در حدیث نبوی وارد شده است. رجوع به معجم البلدان شود.
قسر. [ ق َ ] ( اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث. تیره ای است از بجیلة. ( اللباب ) . قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جاهلی است ، و گویند نام او مالک بوده و قسر لقب داشت. از فرزندان وی تیره های فراوانی به وجود آمد. اسماعیل بن عمار اسدی که از شاعران مخضرم امویان و عباسیان است گوید :
بکت المنابر من فزارة شجوها
فالیوم من قسر تضج و تجزع.
رجوع به الجمحی ص 289 و جمهرة الانساب ابن حزم ص 365 و 366 و اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 40 شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
[ویکی الکتاب] معنی قَصْرِ: قصر - خانهای که دارای پی ریزی محکم و بنایی بلند باشد
تکرار در قرآن: ۱ ( بار )
منبع. دانشنامه اسلامی
قسر واژه ای تورکی است که از کار واژه قیسیرماق به چم کوتاه کردن فشردن کم کردن گرفته شده که ریشه ان قیسیر بوده و در زبان پارسی به چم قسر در رفتن یعنی با فشار به افراد از دست انها فرار کردن به کار می رود و به چم نازا نیز می باشد
قسر به گویش بختیاری یعنی نازا
واژه قسر با کسره ق و س و سکون ر به معنی سالم در رفتن از حادثه یا پیش آمدی .
مثال👇
همیشه این بزرگان هستند که قسر در میروند.
مثال👇
همیشه این بزرگان هستند که قسر در میروند.
قِسِر / gheser : نازا
مانند: میش قسر را چشم هایی دم به دم نمی آزارند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
قَسِر/ gaser : گاو و الاغی و گوسفندی که بچه نیارد، نازا
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
مانند: میش قسر را چشم هایی دم به دم نمی آزارند.
کلیدر
محمود دولت آبادی
قَسِر/ gaser : گاو و الاغی و گوسفندی که بچه نیارد، نازا
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
قسر ( قه سر ) در اصل فارسی مرکب از دو واژه ( قه ؛ سر ) است ؛ ( قه ) معرب ( که ) به معنی کوچک و رویهم به معنی کسی که در حد کودک و فاقد مسولیت تلقی میشود
قِسِر: ( ترکی ) از :
qısır = قیْسیْر = قیْس ( قیْسماق = تنگ فشردن ، کم کردن ، پائین آوردن ، دندانها را بهم فشردن ) یْر ( اک ) = کم درحد ناچیز ، بی ثمر ، بی نتیجه ، عقیم ، سترون ؛ قسر در رفتن ، قیسیر آرواد = زن نازا
qısır = قیْسیْر = قیْس ( قیْسماق = تنگ فشردن ، کم کردن ، پائین آوردن ، دندانها را بهم فشردن ) یْر ( اک ) = کم درحد ناچیز ، بی ثمر ، بی نتیجه ، عقیم ، سترون ؛ قسر در رفتن ، قیسیر آرواد = زن نازا
قسر در فتن :فرار کردن - شانه خالی کردن از کاری - پیچوندن
قَسِر : [ اصطلاح چوپانی ] گوسفندی که در سال جاری نزائیده باشد.
قسر هر سه حرف با ساکن یک واژه اذری است یعنی حیوانی که جفت گیری کرده ولی نگرفته و بدون جنین هست.
نازا، عقیم، گاو یا گوسفند ماده ای که در طول یک دوره ی پرواربندی از جفت گیری با گاو یا گوسفند نر بگریزد و باردار نشود.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)