قرمز کردن


    crimson
    incarnadine
    to make red
    to redden
    to roast brown

مترادف ها

flush (فعل)
سرخ شدن، خیط و پیت کردن، قرمز کردن، بطور ناگهانی غضبناک شدن، بهیجان امدن، چهره گلگون کردن، ابریزمستراح را باز کردن، اب را با فشار ریختن

crimson (فعل)
قرمز کردن

redden (فعل)
سرخ کردن، قرمز کردن، قرمز شدن

ruddle (فعل)
قرمز کردن، گل اخری زدن به

پیشنهاد کاربران

بوشهری ها به سرخ کردن غذا ، قرمز کردن می گویند.

بپرس