قتل عام کردن


    butcher
    mow
    massacre
    slaughter

مترادف ها

massacre (فعل)
قتل عام کردن

pogrom (فعل)
قتل عام کردن

پیشنهاد کاربران

خاک باخون سرشتن . [ س ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه از قتل عام شدن و حادثه و واقعه ٔ عظیم روی دادن باشد.
دامن در خون کشیدن ؛ بسیار کشتن. کشش بسیار کردن. از کشته جوی خون روان ساختن :
خود و سرکشان سوی جیحون کشید
همی دامن از خشم در خون کشید.
فردوسی.
- || به کشتن دادن :
گرایدون که زین روی جیحون کشد
...
[مشاهده متن کامل]

همی دامن خویش در خون کشد.
فردوسی.
- || آلودن بخون :
دامن از اشک می کشم در خون
دوست دامن بمن کی آلاید.
خاقانی.

بپرس