قبر

/qabr/

    grave
    resting place
    sepulcher
    sepulchre
    tomb

فارسی به انگلیسی

قبر از سنگ یکپارچه
sarcophagus

قبر سرباز گمنام
cenotaph

قبر سنگی
sarcophagus

مترادف ها

grave (اسم)
خاک، حفره، گودال، قبر

tomb (اسم)
خاک، مقبره، مزار، ارامگاه، قبر، گور

sepulcher (اسم)
مقبره، مزار، دفن، قبر، مرقد، گور، قبر ساختن

sepulchre (اسم)
مزار، دفن، قبر، مرقد، گور

پیشنهاد کاربران

واژه یِ {قَبر} برگرفته از همان ریشه ای است که {گور}ِ پارسی از آن است.
پس شایسته است آن را واژه ای با ریشه ای پارشی خوانیم و به جایِ آن از {گور/گَبر} بکار بَریم.
بِدرود!
خانه ٔ گور . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. مدفن. گور :
کشته عشق را فنا مظهر جلوه بقاست
خانه ٔگور بهر مرد آئینه جهان نماست.
شوکت ( از آنندراج ) .
- امثال :
خانه گور و چراغ ؛ کنایه از خرج بیموقع نمودن است چه در خانه گور چراغ سوختن فایده معتدبه نمی بخشد. ( آنندراج ) .
...
[مشاهده متن کامل]

خانه ٔ بیکسی . [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. گور. مدفن.
خانه ٔ وحدت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ دَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قبر. گور. مدفن.
تحت التراب . [ ت َ تَت ْ / تُت ْ ت ُ ] ( از ع ، اِ مرکب ) زیر خاک . || کنایه از قبر : زآنک این مشتی دغل باز سیه گر، تا نه دیرهمچو بید پوده میریزند در تحت التراب . عطار ( دیوان چ نفیسی ص 326 ) .
چه خاک . [ چ َ هَِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً قبر. گور : برکشید آن غریق را بشتاب در چه خاک بردش از چه آب . نظامی .
قبر اشتباه " گور " درست
واژه گور یعنی عوض
گورستان = جای که عوض شدن جهان
گوران = تغییر
گوران کاری = تغییرات
گورین = عوض کردن
گوراو = عوض شده
گوری = عوض کرد
، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ،
منبع زبان کردی جاف
پیوست دیدگاهِ پیشین:
برایِ اینکه بدانید واژه ( گوفرَ ) در زبانِ اوستایی با واژگانِ ( گور، گبر، قبر ) از یک ریشه هستند، تنها این نکته بسنده می کند که در زبانِ سانسکریت نیز واژگان ( gabhira ، gabhara ) به چمِ ( گود، ژرف، عمیق ) بوده اند. ( در زبان اوستایی ( گوفرَ ) به چمِ ( ژرف، گود، عمیق ) بوده است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

ن. ک. تاربرگِ واژه یِ ( گور ) .
پَسگشت: در رویه یِ559 از نبیگِ ( فرهنگِ سَنسکریت - فارسی ) - پوشینه یکم - آمده است:

قبر
واژه ( قبر ) در زبان پهلوی به گونه یِ ( گَبر ) و به چمِ ( گودی، چاله ) بوده است.
چنانکه در رویه هایِ 118 و 201 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:
قبرقبر
واژه ( کَبارَگ ) در زبان پهلوی به چمِ ( ظرف، گنجانه، محتوی، کانتینر ) بوده است و باید گفت پسوندِ ( اَگ/اَک ) در زبان پهلوی همان پسوندِ ( ه ) در زبان پارسیِ دری است ( یعنی: کَباره ) . با دگرگونیِ آواییِ ( ک ) به ( ق ) ، واژگانِ ( قواره ) و ( قبر ) نیز به آسانی دیده می شوند ( دگرگونیِ آوایی ( ک به ق ) از زبان پارسی به عربی بسیار رواگمند ( رایج ) بوده است ) .
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه هایِ 47 و 176 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:

قبرقبر
خاک فراموشان . [ ک ِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . خاک . زندان خاموشان . کوچه ٔخموشان . فرجامگاه . ( مجموعه ٔ مترادفات ) :
نیم من دانه ای صائب بساط آفرینش را
که در خاک فراموشان کند دنیا فراموشم .
...
[مشاهده متن کامل]

صائب ( از مجموعه ٔ مترادفات ) .
مرا از دل غباری نیست از خاک فراموشان
که بی مانع در آنجا می توان خاکی بسر کردن .
شفیع اثر ( از مجموعه ٔ مترادفات ) .

خانه گور. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. مدفن. گور :
کشته عشق را فنا مظهر جلوه بقاست
خانه ٔگور بهر مرد آئینه جهان نماست.
شوکت ( از آنندراج ) .
- امثال :
خانه گور و چراغ ؛ کنایه از خرج بیموقع نمودن است چه در خانه گور چراغ سوختن فایده معتدبه نمی بخشد. ( آنندراج ) .
فرجامگاه. [ ف َ ] ( اِ مرکب ) گور است که قبر باشد و آن جایی است که آدمی را بعد از رحلت از دنیا در آنجا نهند. ( برهان ) :
بسی دشمن و دوست کردی تباه
کنون بازگشتت به فرجامگاه.
فردوسی.
|| سرای دیگر. آخرت :
چنان دان که ریزنده خون شاه
جز آتش نبیند به فرجامگاه.
فردوسی.
ب نام الله
قبر: محل دفن جسد، بی آنکه نشانه ای بر آن قرار گیرد.
مقبره: نشان دار کردن قبر، چ با سنگ و یا بنا و گنبد.
Sepulcher
grave
گور. . .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس