قاشق

/qASoq/

    spoon

فارسی به انگلیسی

قاشق برای مخلوط کردن
shaker

قاشق بزرگ
scoop, tablespoon, soupspoon

قاشق تراش
spoonmaker, horner

قاشق چای خوری
teaspoon, teaspoon(ful)

قاشق خوراک خوری
tablespoon

قاشق خوراک خوری از نظر اندازه
tablespoonful

قاشق دسرخوری
dessertspoon

قاشق سوپ از نظر اندازه
tablespoonful

قاشق سوپخوری
soupspoon
tablespoon, tablespoon(ful)

قاشق مرباخوری
dessertspoon

قاشق معمولی
soupspoon

قاشق و کارد
flatware

مترادف ها

spoon (اسم)
چمچه، قاشق

پیشنهاد کاربران

واژه قاشق از واژه کپچک در پارسی میانه گرفته شده، کپچک یعنی کَپه کوچک
قاشق: همتای پارسی این واژه ی ترکی، این است:
کابژه kābže ( سغدی: kapce )
اول درباره واژه قاشق و بشقاب ویدئو ببینید
دوم درباره واژه ق قاف و غ ویدئو ببینید
سوم منبع کتاب فرهنگ واژه های اوستا
دوستانی که فکر می کنند حرف غ در قدیم در پهلوی یا پارسی میانه نبود می توانید این منبع که می فرستم یعنی کتاب فرهنگ واژه های اوستا لینک می فرستم دوستان ببینید
منابع• https://www.instagram.com/reel/C1o5r7wRRJE/?igsh=ZGxmZG95cGhuZ3Ey• https://www.instagram.com/reel/C3xVqkOuhXv/?igsh=MXQzNDB2bTRxOTB4ag==• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
واژه قاشق برگرفته از واژه کفچک بوده است که در این واژه زدایشِ آوایی ف رخ داده است و به دیسه کچک در آمده و سپس با دگرگونی آوایی ک←ق به قاشق دگرریخته شده است. این واژه ساخته شده از واژه کفچ به همراه پسوند آک بوده است. زدایش آوایی ف در واژگانی همچون کوف←کوه، تروفش←ترش، کوفتک←کتک و . . . دیده می شود. کارواژه همبسته به آن کفتن می باشد. در این که ریشه این واژه ایرانی است تردیدی نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه نامه کوچک پهلوی - دیوید مکنزی - سات های ۴۸، ۱۳۴ و ۱۷۵

Karş. Fars�a kafş "kep�e" > kafşik "kep�ecik". Fars�adan alıntı s�zc�ğe T�rk�e k�ken yakıştırılmış olması m�mk�nd�r. این فرهنگ لغت ترکی ریشه قاشق رو فارسی میدونه.
خاستگاه اصلی مردمان ترک تبار، آلتای و سیبری است و این مردمان از نژاد زرد هستند. در در نوشته های کهن چینی، قرقیزها را مردمانی سفیدپوست با موهایی عمدتاً زردرنگ، بور با چشمانی آبی و شبیه به اروپایی های امروزی توصیف کرده اند. اما نوشته های تاریخی بعدی، اطلاعاتی دربارهٔ چگونگی ناپدید شدن تدریجی این ویژگی های ظاهری قرقیزها و درنهایت زردپوست شدن آن ها به دست نمی دهند. اقوام ترک به تدریج در غرب آسیا، خاورمیانه، آسیای کوچک و اروپای شرقی پراکنده شدند. در جریان این مهاجرت ها بخش های بزرگی از مردمان هندواروپایی نواحی جدید نیز به مرور ترک زبان شدند.
...
[مشاهده متن کامل]

براساس پژوهش ژنتیکی، هاپلوگروپ مربوط به اقوام ترک تبار باستانی، هاپلوگروپ Q می باشد که بیانگر تبار مشترک میان هون ها، بومیان آمریکا و گوک ترک ها می باشد. بیشترین شیوع این هاپلوگروپ در آسیا مربوط به کشور ترکمنستان حدود ۵۰٪ و نواحی ترک نشین روسیه است
هاپلوگروپ پدری شایع میان ترکمن های اغوز تبار، هاپلوگروپ Q حدود ۴۵٪ است که منشأ در سیبری دارد، این هاپلوگروپ تنها در حدود ۴٫۵٪ در مردم آذری وجود دارد که سهم حدود ۱۰٪ از تبار ترکی - سیبریایی را بیان می کند. همچنین هاپلوگروپ اصلی مردم آذربایجان، هاپلوگروپ J2 می باشد حدود ۴۰٪ که منشأ در غرب آسیا و خاورمیانه دارد که بیانگر آنست که جمعیت آذربایجان منشأ از مردمانی دارد که پیش از آریایی ها و ترکها در ایران زندگی می کردند. گمانه زنی ها بر حسب قلمرو تاریخی؛ مردم کادوسی است.
در قرن ششم میلادی قدرت�گوک ترک ها�به حدی رسید که خانات روران را فتح کردند و امپراتوری گوک ترک را بنیان نهادند. �این حکومت به رهبری�بومین خان�و برادرش�ایستمی خان�گسترش یافت. سقوط دولت�هپتالیان�توسط اتحاد ایستمی خان و خسرو انوشیروان صورت گرفت و روابط حسنه این دو حکومت با ازدواج انوشیروان با دختر ایستمی خان بیشتر شد. به نوشتهٔ مسعودی نام این دختر که مادر�هرمزد چهارم�می شد، فاقم و به ثبت ابن بلخی قاقم و به نوشتهٔ یک اثر متأخر تاکوم بوده است. �اولین خاقانات ترک به سرعت در غرب به دریای خزر گسترش یافت. بین سالهای ۵۸۱ و ۶۰۳، خاقانات ترک غربی در قزاقستان در طی یک جنگ داخلی از خاقانات ترک شرقی در مغولستان و منچوری جدا شد
ورود به ایران
دودمان غَزنَوی یا�غزنویان� ( ۱۱۸۶–۹۷۷ میلادی ) �اولین دودمان ترک تبار بود که بر ایران حکومت کردند، غزنویان یک سلسلهٔ ترک نژاد با فرهنگ�ترکی - ایرانی، �پارسی گوی و مسلمان بود. شهرت این سلسله، بیشتر به خاطر فتوحاتی است که در�هندوستان�انجام داده است. پادشاهان غزنوی حامی زبان و ادبیات پارسی بودند به گونه ای که رنسانس زبان، فرهنگ و ادبیات فارسی را در دوره غزنوی در قرن یازدهم میلادی می دانند. دانشمندان و شعرایی مانند�فردوسی، �ابوریحان بیرونی، �فرخی سیستانی�، �عنصری�به دربار سلطان محمود دعوت شدند. با فتح ری و اصفهان به دست سلطان محمود، ادبیات فارسی در آذربایجان و عراق عجم گسترش یافت. �با فتح شمال�هند�توسط سلطان محمود غزنوی، فرهنگ و ادبیات فارسی به�لاهور�راه یافت، �لاهور، تحت حکومت غزنویان در قرن یازدهم به یک مرکز مهم فرهنگی زبان و ادبیات پارسی تبدیل شد.
منابع ها. محسنی، محمدرضا، ۱۳۸۹: پان ترکیسم، ایران و آذربایجان، انتشارات سمرقند، ص۸۹
China Inside Out. به کوشش P�l Nyiri و Joana Breidenbach. ص. ۱۹۳.
Origin of T�rks and Tatars, Moscow, Publishing house "Insan", 2002, BBK ۶۳٫۳ ( ۲Р - ۶Т ) , ۰۹۴, Published by the decision of the Bureau of the Humanities Branch of AN RT, Editor: Doctor of Historical Sciences, Professor Ya. S. Sharapov, Reviewers: Doctor of Philosophy, Professor R. Kh. Bariev, Doctor of Historical Sciences, Professor D. K. Sabirov
تاریخ طبری جلد ۱، ص ۸۹۵ و ۸۹۶ ( پیشینه واژهٔ ترک )
حاشیهٔ برهان چ معین ( پیشینه واژهٔ ترک )
پژوهشی پیرامون زبان، دین، خط ترکان، مؤلف و مترجم حسین شرقی / کتابخانه ملی ایران ۱۲۴۷۶–۷۸م ( پراکندگی اقوام ترک )
Ahmadi, Wali ( 2004 ) . "The Institution of Persian Literature and the Genealogy of Bahar's "Stylistics"". British Journal of Middle Eastern Studies. Taylor & Francis, Ltd. Vol. 31, No. 2 ( Nov. ) .
Alam, Muzaffar; Nalini, Fran�oise Delvoye; Gaborieau, Marc ( 2000 ) . The making of Indo - Persian Culture: Indian and French Studies. Manohar Publishers & Distributors.
Arjomand, Said Amir ( 2012 ) . "Patrimonial state". In B�wering, Gerhard; Crone, Patricia; Mirza, Mahan ( eds. ) . The Princeton Encyclopedia of Islamic Political Thought. Princeton University Press.
Amirsoleimani, Soheila ( 1999 ) . "Truths and Lies: Irony and Intrigue in the Tārīkh - i Bayhaqī: The Uses of Guile: Literary and Historical Moments". Iranian Studies. Taylor & Francis, Ltd. Vol. 32, No. 2, Spring.
Bosworth, C. E. ( 1963 ) . The Ghaznavids:994–1040. Edinburgh University Press.
Bosworth, C. E. ( 1968 ) . "The Development of Persian Culture under the Early Ghaznavids". Iran. Taylor & Francis, Ltd. Vol. 6.
Bosworth, C. E. ( 1975 ) . "The Early Ghaznavids". In Bosworth, C. E. ( ed. ) . The Cambridge History of Iran. Vol. Vol. 4. Cambridge University Press.
Bosworth, C. E. ( 1977 ) . The Later Ghaznavids. Columbia University Press.
Bosworth, C. E. ( 1996 ) . The New Islamic Dynasties. Columbia University Press.
Bosworth, C. E. ( 2006 ) . "Ghaznavids". Encyclopaedia Iranica.
Houtsma, Martijn Theodoor ( 1987 ) . E. J. Brill's first encyclopaedia of Islam, 1913–1936. Vol. 2. BRILL. p. 151. ISBN 978 - 90 - 04 - 08265 - 6. Retrieved 24 September 2010.
Katouzian, Homa ( 2003 ) . Iranian history and politics:The Dialectic of State and Society. Routledge.
Levi, Scott Cameron; Sela, Ron, eds. ( 2010 ) . Islamic Central Asia: an anthology of historical sources. Indiana University Press.
Lewis, Bernard ( 1992 ) . The World of Islam. London: Thames and Hudson. ISBN 978 - 0 - 500 - 27624 - 2
نام افغانستان
افغانستان در زبان فارسی به چم سرزمین مردم افغان یا افغان ها است. که در بنیان از نام قوم افغان گرفته شده است. این نام نخستین بار در قرن دهم میلادی درست شد. سیاستمداران افغان در قرن نوزدهم نام �افغانستان� را بر سرزمین های بازمانده امپراتوری درانی گذاشتند. در زبان فارسی هنگامی که پسوند ِستان به آخر کلمات اضافه می شود ( البته در مورد پسوند بودن آن هنوز تردیدهایی وجود دارد ) ، به عنوان جمع غیرمخاطب ( غایب ) بکار می رود؛ مثلاً یک کشور ( اکثرا ) مانند هندوستان ( سرزمین هندی/هندوها ) یا افغانستان ( سرزمین افغان ها ) نمونه های دیگر گلستان یا شهرستان است. داستان های
شاهنامه فردوسی بیشتر در شهرهای افغانستان رخ داده واژه ایران در شاهنامه شهری از شهرهای ایران است.
واژه نامه آریانا می نویسد: کشوری که در تاریخ دوره نو جهان به نام افغانستان از آن یاد می شود، در قرون وسطی به اسم خراسان و در عهد باستان به نام آریانا/ایران شهرت داشته است.
محمدباقر مصباح زاده در کتاب تاریخ اقوام در باب افغانستان گفته است: ( ( در گذشته برخی مورّخان و پژوهشگران افغان با هدایت برخی از سیاست ورزان فرمانروا بر افغانستان، پژوهش های گسترده ای بر روی شواهد و منابع موجود انجام دادند، آنچه با نام �آریانا� یافت شد، نشان دهنده این بود که آریانا از دید جغرافیایی و منطقه ای با آریا روابط تنگاتنگی داشت، کماکان امروزه افغانستان و ایران روابط و رسوم بسیار نزدیک و مشترکی دارند، در برخی از آیین های آریایی ها و آریاناها می توان به زبان، چهره، ساختار ژنتیکی اشاره کرد. نزدیک ترین اقوام به یکدیگر در آسیای مرکزی از لحاظ تمدّن و رفتارهای مشترک، ایران و افغانستان شناخته می شوند. ) ) نام افغانستان در اواسط قرن هیجدهم میلادی یعنی از هنگامی که برتری سیاسی و نظامی مردم افغان بر همه مردم در آنجا استوار گردید، و سرانجام در قرن نوزدهم میلادی شهرت یافت.
واژهٔ افغانستان، به عنوان نام رسمی این کشور، بار اول در سال ۱۸۰۱ میلادی در قرارداد میان انگلستان و ایران، در مورد قلمرو امپراتوری درانی به کار رفته است. در طول تاریخ، نام های مختلفی به سرزمینی که کشور کنونی افغانستان است اطلاق شده است؛ از جمله آریانا�ایران�، ایریانا، باختر، خراسان و افغانستان. در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ اثر میر غلام محمد غبار از کلمهٔ �آریانا� به عنوان نام تاریخی افغانستان نام برده شده است. از جملهٔ شانزده ایالت آریانای کبیر، دوازده ولایت آن در افغانستان کنونی تثیت شده اند از جمله: هری ( هرات ) ، درنکیانا ( زرنج یا نیمروز ) ستاکیدیا ( وردک و غزنی ) هریوتی ( دهراوت و ارغنداب ) .
استرابون ( Strobo – ۴۰ ق م – ۴۰ م ) ، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر می زیست از محدودهٔ جغرافیایی افغانستان امروزی با نام آریانا یاد کرده، باختر ( بلخ ) و سغد را هم جزئی از آریانا به شمار آورده است.
در مورد نامیدن افغانستان به آریانا نظرهای متفاوت دیگری نیز وجود دارد. به گفتهٔ محمدباقر مصباح زاده، در کتاب تاریخ اقوام در افغانستان، صفحات ۸ و ۹، در گذشته، برخی مورخان و پژوهشگران افغانی با هدایت برخی عناصر در حاکمیت افغانستان کشوری خیالی به نام �آریانا� اختراع کردند تا آنچه که میراث آریایی ها نام نهاده اند را به نام افغانستان اختصاص دهند. تاریخ سازی با نشان دادن افسانه ها و جعل واژه ها آغاز شد. یفتلی هپتال شد و هپتال به ابدال. همچنین، واژه های پاکتویس یونانی با پختویس و پشتون تطبیق داده شد.
همچنین براساس فرگرد یکم وندیداد، ایران ویج که بر اساس آن تعبیر آریانا پدید آمده است نخستین سرزمینی است که توسط اهورامزدا آفریده شده اما حدود جغرافیایی آن مشخص نیست. بر حسب تعریف وندیداد در فرگرد یکم، این سرزمین در منطقه ای سردسیر قرار دارد که بر کرانهٔ رود دایتی نیک قرار دارد ده ماه از آن سرد و دو ماه آن گرم است. اهورامزدا در وندیداد می گوید: که اگر من هر سرزمینی را که آفریدم چنان آرامش بخش نبود که به چشم مردمانش خوش آید همه به ایران ویج روی می آوردند. سپس به ذکر آفرینش مناطق دیگر آغاز می کند که شامل بخش هایی از مناطق سرزمین افغانستان و ایران کنونی است و همچنین سایر نقاطی که از نظر جغرافیایی محل آنها کاملاً مشخص نیست. بنابراین به طور مشخص معلوم نیست که سرزمین ایران ویج از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. به گمان برخی، منظور از رود دایتی که ایران ویج در کرانهٔ آن آفریده شده است رودی اساطیری است که احتمالاً آن را با سفیدرود یا منطقه ای در استان آذربایجان شرقی در ایران یکی می دانند. بر اساس فرگرد یکم وندیداد، ایران ویج که بر اساس آن تعبیر آریانا پدید آمده، نخستین سرزمینی است که توسط اهورامزدا آفریده شده است، اما حدود جغرافیایی آن مشخص نیست.
بر حسب تعریف وندیداد، در فرگرد یکم وندیداد، این سرزمین در منطقه ای سرد سیر قرار دارد که بر کرانه رود دایتی نیک قرار دارد ده ماه از آن سرد و دو ماه آن گرم است. اهورامزدا در وندیداد می گوید: اگر من هر سرزمینی را که آفریدم چنان آرامش بخش نبود که به چشم مردمانش خوش آید همه به ایران ویج روی می آوردند. سپس به ذکر آفرینش مناطق دیگر آغاز می کند که شامل بخش هایی از منطق سرزمین افغانستان و ایران کنونی است و همچنین سایر نقاطی که از نظر جغرافیایی، محل آنها کاملا مشخص نیست. بنابرین به طور مشخص معلوم نیست که سرزمین ایران ویج از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. به گمان برخی، منظور از رود دایتی که ایران ویج در کرانه آن آفریده شده، رودی اساطیری است که احتمالا آن را با رود سفیدرود یا منطقه ای در استان آذربایجان شرقی در ایران یکی می دانند.
همچنین به گفته الفنستون در کتاب گزارش کابل، ترجمه محمد آصف فکرت، مردم افغان نام عمومی برای کشور خود ندارند ولی گاهی نام افغانستان را به کار میبرند. او همچنین می گوید: نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که به کار بردن این نام درست نیست؛ زیرا از یکسو تمام سرزمین افغانان در محدوده خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهمی از آن ایالت، افغانان ساکن نیستند. کلمه دیگری که به عنوان نام قدیم افغانستان استفاده می شود باختر است. باختر بعضی از ساحات شمال و شمال غرب افغانستان و مقداری از حدود جنوب هندوکش را دربرداشت. در تحت نام باختر مدنیت بزرگی مانند مدنیت گریک و باختری در تاریخ افغانستان و حتی آسیای میانه از اهمیت زیاد برخوردار است. به تعقیب آن نام �خراسان� بر سرزمین کنونی افغانستان معمول گشت. مونت استوارت الفینستون نویسنده کتاب گزارش سلطنت کابل ( ترجمه محمد آصف فکرت ) سرزمینی که وى افغان ستان نام گذاشت بخش خراسان دانسته است. وى در همین کتاب کماکان چارده بار در پیوند با افغان کشور از خراسان نام برده است. اما با اینحال معتقد است که کار بردن این نام درست نیست؛ زیرا از یکسو تمام سرزمین افغانان در محدوده خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهمی از آن ایالت، افغانان ساکن نیستند. افغانستان به عنوان نام یک کشور
امروزه افغانستان نام کشوری محصور در خشکی در تقاطع آسیای مرکزی و جنوبی است.
واژه افغانستان به عنوان نام رسمی این کشور قدمت زیادی ندارد و در سال ۱۳۰۲ خورشیدی ( ۱۹۲۳ ) در زمان سلطنت سلسله بارک زایی و در قانون اساسی امان الله شاه به تصویب رسیده است. واژه افغان در سال ۱۳۴۳ ( ۱۹۶۴ ) و در قانون اساسی تصویبی محمد ظاهرشاه ( آخرین پادشاه سلسله بارک زایی ) با تعریفی تازه و به معنی همه افراد شهروند کشور افغانستان به کار گرفته شد.
پیش از تصویب قانون اساسی امان الله شاه در زمان امرای درانی و امرای پیشین امان الله در سلسله بارک زایی نام خراسان به عنوان نام این کشور شناخته میشد که طی تصویب این قانون به افغانستان تغییر کرد.
نقش بریتانیا و ایران در نامگذاری دولت درانی و بارک زایی به افغانستان
دائرةالمعارف آریانا می نویسد: کشوری که در تاریخ معاصر جهان به نام افغانستان یاد می شود در قرون وسطی به اسم خراسان و در عهد باستان به نام آریانا شهرت داشت.
پس از تاسیس امپراتوری درانی توسط احمدشاه به علت این که بخش اصلی این امپراتوری و مرکزیت آن در حوزه تمدن خراسان بزرگ قرار داشت احمدشاه قلمرو تحت فرمان خود را که از مشهد تا دهلی و از آمو تا دریای عمان را در بر می گرفت خراسان نامید.
پس از ورود انگلیس به منطقه، انگلیسی ها اقدامات بسیاری برای تضعیف کشورهای منطقه در جهت اهداف استعماری خود انجام دادند. از جمله این اقدامات تغییر نام دولت های منطقه با هدف ایجاد جنگ دینی و قومی در داخل کشور ها و همچنین بروز اختلاف بین کشورهای مختلف بود.
نام افغانستان به عنوان نام یک کشور اولین بار در قراردادی میان انگلیس و ایران در سال ۱۸۰۱ میلادی به کار گرفته شد. سر جان ملکم سفیر انگلیس در تهران، دولت قاجار را متقاعد کرد تا در همه قراردادها و نامه های رسمی از نام �افغانستان� به جای نام �خراسان� استفاده کنند و دیگر این کشور را خراسان خطاب نکنند. مونت استوارت الفنستون رئیس هیئت سفارت انگلیس در قلمرو پادشاهی درانی در سال ۱۸۰۸ میلادی در کتاب خود با نام �سلطنت کابل� می نویسد که افغانان کشور خویش را خراسان خطاب می کنند و خود را خراسانی می خوانند. او همچنین می نویسد که خان بهاولپور ( اکنون در پاکستان واقع است ) اولین رعیتی است که الفنستون دیده و خود را خراسانی خطاب کرده است. با همه این توصیفات الفنستون نام خراسان را برای این کشور شایسته نمی داند و معتقد است که نام افغانستان را که دولت قاجار ( با مشاوره سفیر انگلیس ) بر این سرزمین نهاده برای این کشور مناسب تر است و او طرفدار کاربرد و تعمیم همین نام برای این کشور است.
لرد اکلند نماینده بریتانیا در سال ۱۸۳۸ میلادی در طی معاهده سه جانبه لاهور که میان او، راجت سینگ و شاه شجاع درانی که از مقام خود خلع شده بود نام افغانستان را به شاه شجاع تحمیل کرد و قلمرو درانی را در این قرارداد به جای عبارت خراسان با نام افغانستان مورد خطاب قرار داد و این اولین باری بود که در قراردادی که یک طرف آن ظاهرا دولت درانی قرار دارد نام قلمرو تحت فرمان این دولت افغانستان خطاب میشود.
پس از معاهده سه جانبه لاهور به علت ضعف شاهان درانی و بارک زایی و ناتوانی آنها در اعتراض به دولت بریتانیا و قاجار، این دو دولت در دیگر معاهدات رسمی خود نیز بارها نام افغانستان را به جای نام خراسان به کار بردند. تا اینکه پس از حدود صد و بیست سال تحمیل این نام به دو دولت درانی و سپس بارک زایی این نام در دوره حکومت امان الله شاه، پنجمین پادشاه بارک زایی وارد قانون اساسی شد و در سال ۱۹۲۳ میلادی بالاخره تبدیل به نام رسمی این کشور شد.
آریانا
مردم افغان نام عمومی برای کشور خود دارند که اکثراً نام افغانستان را به کار می برند.
براساس فرگرد یکم وندیداد، ایران ویج که بر اساس آن تعبیر آریانا، پدید آمده، نخستین سرزمینی است که توسط اهورامزدا آفریده شده، اما حدود جغرافیایی آن مشخص نیست.
بر حسب تعریف وندیداد، در فرگرد یکم وندیداد، این سرزمین در منطقه ای سردسیر قرار دارد که بر کرانهٔ رود دایتی نیک قرار دارد، ده ماه از آن سرد و دو ماه آن گرم است. اهورامزدا در وندیداد می گوید که: اگر من هر سرزمینی را که آفریدم، چنان آرامش بخش نبود که به چشم مردمانش خوش آید، همه به ایران ویج روی می آوردند. سپس به ذکر آفرینش مناطق دیگر، آغاز می کند که شامل بخش هایی از مناطق سرزمین افغانستان و ایران کنونی است و همچنین سایر نقاطی که از نظر جغرافیایی، محل آن ها کاملاً مشخص نیست. بنابرین به طور مشخص، معلوم نیست که سرزمین ایران ویج، از نظر جغرافیایی در کجا واقع شده است. به گمان برخی، منظور از رود دایتی، که ایران ویج در کرانهٔ آن آفریده شده، رودی اساطیری است که احتمالاً آن را با رود سفیدرود یا منطقه ای در استان آذربایجان شرقی در ایران، یکی می دانند.
اراتس تن ( ۲۷۶–۱۹۶ ق. م ) ، اولین نویسندهٔ یونانی است که اسم آریانا را برای سراسر سرزمین های میان بیابان مرکزی ایران تا رود سند به استثنای غرب ( بلخ ) و سرزمین های شمالی اطلاق کرده است. به گفتهٔ ریچارد فرای، به کاربردن نام آریانا توسط اراتس تن، اما، استرابون ( ۶۳/۶۴ق. م ـ ۲۱م ) ، جغرافیدان معروف عهد قدیم یونان، که اندکی بعد از سقوط دولت یونانی باختر می زیست و از افغانستان امروزی با نام آریانا یاد کرده، غرب ( بلخ ) و سغد را هم جزئی از آریانا به شمار آورده است.
کلاودیوس بطلمیوس ( ۸۳–۱۶۱ م ) ، ریاضی دان، جغرافی دان و ستاره شناس که در اسکندریه مصر زندگی می کرد، نیز از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک ایران کنونی در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام آریانا یاد کرده است.
افق جغرافیایی اوستا، کتاب مقدس زرتشتیان، نیز محل ایریانه ویجه ( آریانا = سرزمین اصلی آریایی ها ) را که زادگاه زرتشت هم به شمار می رود، در گسترهٔ جغرافیای تاریخی افغانستان قرار می دهد. در فرگرد اول وندیداد، از شانزده شهر آریایی یاد شده که در سر این شهرها ایریانه ویجه یعنی نخستین سرزمین آریایی ها قرار گرفته است. پس از آن از شهرهای سغده ( سغدیان یا سغد ) ، مورو ( مرو ) ، بخدی ( بلخ ) ، نیسایه ( نواحی بین بلخ و هرات، یعنی میمنه ) ، هرویو ( هرات ) ، وئه کرته ( کابل ) ، اوروه ( روه یعنی سرزمین پکتیکا یا غزنه یا طوس ) ، خننتا یا وهرکان ( گرگان ) ، هراویتی ( حوزه ارغنداب یا قندهار ) ، هائتومنت ( وادی هیرمند ) ، رگا یا راغه ( ناحیه راغ در بدخشان یا ری ) ، شخر یا چخر یا کخر ( غزنه یا شاهرود ) ، وارنا یا ورن ( بامیان یا وانای وزیرستان یا صفحه البرز یا خوار ) ، هپت هیندو ( پنجاب ) و رانگه یا رنگا ( محل آن معلوم نیست ) سخن رفته است.
منابع ها. Book for Linguistics. 3rd ed. John Benjamins, 1998.
Banting, Erinn ( 2003 ) . Afghanistan: The land. Crabtree Publishing Company. pp. 4, 32. ISBN 978 - 0 - 7787 - 9335 - 9. Archived from the original on 2013 - 12 - 31.
Ch. M. Kieffer ( 15 December 1983 ) . "Afghan". Encyclop�dia Iranica ( online ed. ) . Columbia University. Archived from the original on 2013 - 11 - 16.
"General Information About Afghanistan". Abdullah Qazi. Afghanistan Online. Retrieved 2010 - 09 - 27.
E. Huntington, "The Anglo - Russian Agreement as to Tibet, Afghanistan, and Persia", Bulletin of the American Geographical Society, Vol. 39, No. 11 ( 1907 ) .
دائرةالمعارف آریانا، ص ۱٧
محمد باقر مصباح زاده. �تاریخ اقوام در افغانستان�.
مهدیزاده کابلی، نام های تاریخی افغانستان
مدنیتهای اولیه افغانستان
درآمدی بر تاریخ افغانستان / مهدیزاده کابلی، ص ۶
نگاهی مختصر به تاریخ اقوام در افغانستان ، سید محمد باقر مصباح زاده ، صفحه ۷ پاراگراف آخر ، صفحه ۸ پارگراف اول.
�نگاهی مختصر به تاریخ اقوام در افغانستان�.
وندیداد، فرگرد اول، ترجمه ابراهیم پورداوود.
وندیداد، فرگرد اول، ترجمه ابراهیم پورداوود.
گزارش کابل، مونت استوارت الفنستون ، ترجمه محمد آصف فکرت ( افغانان ، جای ، فرهنگ ، نژاد ) ، صفحه ۱۵۸ ، پاراگراف اول.
Kingdom of Caubul, and Its Dependencies in Persia, Tartary London, 1815, [۱]
�tajikistanweb�. بایگانی شده از اصلی در ۲۷ آوریل ۲۰۰۸. دریافت شده در ۱۰ آوریل ۲۰۰۸.
�tajikistanweb�. بایگانی شده از اصلی در ۲۷ آوریل ۲۰۰۸. دریافت شده در ۱۰ آوریل ۲۰۰۸.
دائرةالمعارف آریانا، ص ۱٧
ر. ک. به: تاریخ روابط ایران و انگلیس در قرن ۱۹، ج ۱، ص ۱۹؛ شایان توجه است که شادروان دکتر احمد جاوید بر این نظر است که در متن انگلیسی عهدنامه، اصطلاح �سرزمین افغان� ( Afghan land ) به کار رفته که آقای محمود محمود، آن را در کتاب خود به کلمهٔ �افغانستان� برگردان کرده است. ( مهدیزاده کابلی )
گزارش سلطنت کابل، ترجمه آصف فکرت، ص۴۲.
گزارش سلطنت کابل، ترجمه آصف فکرت، ص۱۵۸.
گزارش سلطنت کابل، ترجمه آصف فکرت، مقدمه مترجم.
�tajikistanweb�. بایگانی شده از اصلی در ۲۷ آوریل ۲۰۰۸. دریافت شده در ۱۰ آوریل ۲۰۰۸.
افغان؛ جای، فرهنگ، نژاد - گزارش سلطنت کابل، مونت استوارت الفنستون، ترجمه محمد آصف فکرت، صفحه ۱۵۸، پاراگراف اول ، .
وندیداد، فرگرد اول، ترجمه ابراهیم پورداوود.
Eratosthene
درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۶؛ همچنین ر. ک. به رسالهٔ ��خراسان��. نگارش میرغلام محمد غبار
میراث باستانی ایران، ص ٢٩۶
Strabo
درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۶؛ جغرافیای استرابون ( متن انگلیسی ) ، کتاب ۱۵، فصل ٢، صص ۱٢٩ - ۱۳۰
Claudius Ptole Maeus
ر. ک. به مقالهٔ ��تاریخ سیاسی افغانستان��. شبکه اطلاع رسانی افغانستان.
افغانستان مهد آیین زرتشت، ص ٨٩
�فرگرد اول وندیداد�. بایگانی شده از اصلی در ۹ مه ۲۰۰۸. دریافت شده در ۱۹ ژوئن ۲۰۰۸. ترجمه بزبان انگلیسی توسط جمیز دارمستتر، ال. اچ. میلز و ماکس مولر
همان جا، صص ٨٩ - ٩۰
واقعا خنداره صهیونیست هخامنشیان بسازند آن هم در خواست پهلوی با چه سندی با چه مدرکی چنین حرف غیر بدون مدرک بیا ن می کنید واقعا دشمنی شما تاریخ تجزیه طلب یعنی این این پژوهش بررسی بد انقلاب شده اگر جعلی بودند می گفتند حرف خیلی خنداره بدون سند و مدرک
منبع. �کتیبه اردشیر اول�. www. shahannameh. ir. بایگانی شده از اصلی در ۲۹ نوامبر ۲۰۱۲. دریافت شده در ۲۴ فروردین ۱۳۹۰.
�کتیبه گمشده خشایارشا در دریاچه وان ترکیه بازیابی شد�. خبرگزاری میراث فرهنگی. بایگانی شده از اصلی در ۲۴ اکتبر ۲۰۰۷. دریافت شده در ۲۰ فروردین ۱۳۹۰.
"Foundation charter of the palace of Darius I, in Old Persian" ( به انگلیسی ) . وبگاه موزه لوور.
�دربارهٔ سنگ نوشته داریوش بزرگ در بیستون�. وبگاه پژوهش های ایرانی. ۲۰ تیر ۱۳۸۵. دریافت شده در ۱ اوت ۲۰۱۱.
�متن کامل کتیبه بیستون�. خبرگزاری میراث فرهنگی. بایگانی شده از اصلی در ۲۴ ژانویه ۲۰۱۰. دریافت شده در ۱ اسفند ۱۳۹۰.
�کتیبه هخامنشی خارک نامنظم و در ۵ سطر نوشته شده است�. خبرگزاری میراث فرهنگی. بایگانی شده از اصلی در ۲۳ دسامبر ۲۰۰۷. دریافت شده در ۱ اسفند ۱۳۹۰.
منابع کتاب
لوکوک، پیر ( ۱۳۸۹ ) . کتیبه های هخامنشی. ترجمهٔ نازیلا خلخالی. تهران: نشر فرزان. شابک ۹۶۴ - ۳۲۱ - ۱۳۳ - ۹.
رضایی همدانی، عمادالدین ( ۱۳۷۹ ) . سیمای همدان. تهران: انتشارات انوشه. شابک ۹۶۴ - ۹۲۹۲۵ - ۵ - ۱.
علیرضا شاپور شهبازی ( ۱۳۸۴ ) ، راهنمای مستند تخت جمشید، به کوشش سفیران. ، شیراز: بنیاد پژوهشی پارسه - پاسارگاد
رضاییان، فرزین و کابلی، یدالله ( ۱۳۸۷ ) ، هفت رخ فرخ ایران، تهران: شرکت طلوع ابتکارات تصویری،
پاسخ به 7 پرسش دربارۀ کوروش/ چرا حافظ و سعدی و فردوسی نامی از کوروش نیاورده اند؟!
حافظ و سعدی شاعرند نه مورخ. آنها نه تنها از کوروش که از داریوش و مهرداد و انوشیروان هم نامی نبرده اند. . . در روزگار فردوسی بسیاری از ایرانیان هخامنشیان را همان کیانیان می پنداشتند. اما اهل تحقیقی که از منابع یهودی و یونانی استفاده کرده بودند کوروش را می شناختند.
عصر ایران؛ رضا شاه ملکی* - کوروش شناخته شده ترین شخصیت تاریخی ایران است و خوانندگان می توانند در کتب تاریخ معتبر که نام برخی از آنها در یادداشت سودمند آقای علیرضا جلیلیان و در تارنمای عصر ایران منتشر شده شرح زندگانی پر ماجرای او را بخوانند.
لابد خوانندگان هم اینجا و آنجا و از زبان این و آن ، و گاه و بیگاه اتهامات بی پایه ای را که دشمنان ملیت ایرانی علیه کورورش هخامنشی طرح می کنند شنیده اند. سخنان ناروایی که از زبان افراد و گروه ها و رسانه هایی چند طرح می شود و برخی روشن فکران تاریخ نخوانده داخلی هم که گاه در جایگاه استادی در دانشگاه های همین کشور نشسته اند و یا در مؤسسات و نهادهایی حضور دارند که بودجه از مردم همین خاک می گیرند ، بی آن که بدانند اظهار نظر در حوزه تاریخ تخصص لازم را می طلبد، این سخنان مغرضانه را تکرار کرده و آب بر آسیای دشمنان هویت ایرانی می ریزند. در این یادداشت نظر به اهمیت جایگاه کوروش در تاریخ جهانی، به برخی از این ابهامات آلوده به دشمنی یا نا آگاهی و البته پرسش هایی که ذیل مقالۀ جناب جلیلیان مطرح شده پاسخی داده شده است.
کوروش /کورو/ کوراش سایروس ( 530 - 558حدود پ م ) بانی جهانشاهی ( امپراتوری ) هخامنشی و نام دارترین پادشاه تاریخ ایران و شرق است. او همواره و به ویژه در میان غربیان، نمونه فرمان روایی آرمانی و فره مند شناخته شده و نزدیک به همۀ منابع باستانی از یونانی تا عبری و بابلی و. . . نام اورا به دادگری و کردار نیک برده اند.

در تمام یک هزار و اندی سال گذشته نیز در میان مورخین مسلمان ، همچو پادشاهی با همت، با اراده و بزرگ وار نگریسته شده. مردی که �به جز مهر و ستایش یاران و هم میهنانش. . . افسانه هم در مورد او به کوشش برخاسته است� ، چنان زندگانی درخشانی را از سر گذراند که مفهو" دادگری" برای فرمان روا ، از او و کردار او سرچشمه گرفت.
کوروش پادشاه و البته پیش از آن انسانی بزرگ بوده ( هرچند او هرگز داعیه بزرگی نداشت و چنین لقبی به خود نداد بلکه بیشتر از سوی عبرانیان و یونانیان و رومیان و حتی دشمنانش بزرگ خوانده شده ) حال برخی از هموطنانش کوشش دارند تا با دروغ و تحریف تصویر آرمانی اورا مخدوش و البته تخریب کنند تا سکه با ارزش هویت ایرانی از رونق بیفتند و شمع هویت ایرانی خاموش گردد.
در این میان نباید تقلید کورکورانه برخی روشن فکران داخلی و بی اطلاع از تاریخ را نیز نادیده گرفت که به اسم نفی گذشته گرایی و چشم بر مدرنیته و جلو داشتن ، به تمسخر و لودگی و البته بی هیچ بهره ای از سند شناسی و آگاهی تاریخی با هر آنچه نام ایران و گذشته شکوه مند آن را دارد به رویارویی بر می خیزند. حال آن که تشیع و ایرانیت دو بال همیشگی هویت ایرانی اند. آنها که به قول "مایکل استنفورد" - فیلسوف تاریخ انگلیسی - تاریخ را با تقویم اشتباه می گیرند ، گاه حتی برخی جملات حکیمانه نسبت داده شده به کوروش را به سخره گرفته و در ردیف جعلیات می آورند.
البته که می تواند چنین هم باشد و وهنگامی که نام کسی به بزرگی می رود سخنانی را هم برای تاثیر بیشتر بر او می بندند ( نمونه هایی در روزگار خود ما پیش چشم است ) . اما موضوع اینجاست که بیشتر این سخنان را افزون بر دوهزار سال پیش یک سپاهی یونانی/ آتنی به نام گزنفون در کتاب معروف �کوروش نامه� آورده و در اثر خویش کوروش را نمونه پادشاه و فرمانروای آرمانی و نیک سرشت دانسته است.
کوروش در تمام تواریخ و نوشته ها ستوده شده و حتی از سوی دشمنان. علت آن را باید در رفتار انسانی او و به قول گیرشمن بلند نظری او ( تاریخ ایران ص 174 ) دانست و در منش انسانی او آن هم 25 قرن پیش از روزگار جدید ، روزگاری که سازمان ملل ها و سازمان های حمایتی و یونیسف و. . . وارد میدان شده اند و هنوز اخلاقیات و انسان دوستی بازیچه است، تردیدی نیست و آنکه خلاف این را ادعا می کند باید حجتی قوی اقامه کند. ظاهرا مخالفان به جز اتهاماتی که تنها بر پایه حرف و جعل استوار است تا کنون سندی در این باب ارایه نکرده اند.
به چند مورد از پرسش های تکراری جدید در مورد کوروش پاسخ می دهیم:
1. آیا ایران خود مورخ نداشته؟ چرا تاریخ کوروش را باید یونانیان نوشته باشند؟
البته که جهانشاهی به گستردگی ایران باستان مورخ و دانشمند و دانشگاه فراوان داشته. نمی توان بیش از هزار سال بر نیمی از جهان حکم راند و مورخ و تاریخ نگاشته شده نداشت. اما فراموش نکنیم دوهزار سال گذشته! چه کسی می تواند از مصر باستان نام چهار مورخ را بیاورد؟ از چین باستان چطور؟ از هند؟ می بینیم که این تنها مختص به ایران نیست. ما کتاب هایی از همین صد سال پیش داریم که نام کتاب موجود است اما خود کتاب از بین رفته! به کوروش هم تنها یونانیان نپرداخته اند. منابع بابلی - عبری و. . . نیز از او یاد کرده اند. در این میان، کمک بررسی های باستان شناسی ، اوستایی، زبان شناسی و. . . را نیز به همراه داریم. افزون بر آن نام کوروش فقط در منابع یونانی نیامده، در منابع مهمی از ملل دیگر نیز نام او باقی است و پس از اسلام هم مورخین بزرگ ایرانی نام اورا بارها ذکر کرده اند که برای پرهیز از دراز شدت سخن از آن می گذریم.
چرا نام کوروش در تقویم ها ثبت نشده؟
به طور خلاصه اگر بخواهم بگویم، این از بی توجهی ماست! اما به شکلی نمادین هفتم آبان ماه یعنی روز فتح بابل به دست ارتش ایرانیان را به عنوان روز کوروش گرامی می دارند. این ثبت نشدن در تقویم اما چیزی از بزرگی کوروش نمی کاهد.
3. چرا حافظ و سعدی هرگز در اشعار خود از کوروش یاد نکرده اند؟
زیرا حافظ و سعدی مورخ نیستند. آنها نه تنها از کوروش که از داریوش و مهرداد و انوشیروان هم نامی نبرده اند. آیا به معنای نبود چنین شخصیت هایی است؟ مورخین و منابع و لوحه ها و کتیبه ها را رها کرده ایم و به این می پردازیم که چرا دو شاعرِ نامی، نامی از کوروش نیاورده اند. شاعر، مورخ نیست. خاطره هخامنشیان همواره باقی بود اما کنش های آنان در تاریخ با گذر قرون متمادی فراموش شده بود تا عصر جدید و کاوشهای باستان شناسی و خط شناسی و زبان شناسی و باز شدن گره کتیبه ها و لوحه ها. اسامی اسطوره ای شاهان هخامنشی در ادبیات ایران پر تکرار است و بنگرید حافظ یا شاعران دیگر چندبار از کیخسرو و. . . که نام های اسطوره ای شاهان باستانی ایران اند یاد کرده اند. دردیوان های شعر نامی از کمبوجیه هم نیست اما نام بهرام گور و نوشیروان فراوان است. این به معنای وجود تاریخی نداشتن کمبوجیه است؟
4. چرا مشخصا فردوسی که شاهنامه اش سرشار از نام شاهان و شخصیت های تاریخی/اسطوره ای است در یک بیت هم نامی از کوروش نبرده؟
ما متونی را که منبع کار فردوسی بوده اند و خدای نامه های عهد باستان را - که می دانیم در روزگار فوق بسیاری از آن نسخ برجای مانده بودند - ندیده ایم و چه کسی می تواند ادعا کند در آنها نام کوروش نیامده بوده؟
شاهنامه شناس شهیر استاد جلال خالقی مطلق به روشنی به همانندی های شخصیت تاریخی کوروش و کیخسرو در شاهنامه اشاره دارند. ( بنگرید به مقاله کیخسرو و کوروش از ایشان ) . از مباحث بسیار تخصصی منابع کار فردوسی نیز می گذریم که مجالی دیگر برای طرح می طلبد. برای اشاره ای کوتاه، در 346 ق هنگامی که ابومنصور عبدالرزاق سپهسالار و صاحب منصب مشهور روزگار سامانی روحانیان زرتشتی را گرد آورد تا بر اساس منابع پهلوی که در دست رس بود کتاب شاهنامه ابومنصوری را تدوین کنند، قرن ها بود که خط میخی به دست فراموشی سپرده شده بود و هم خاطره هخامنشیان.

این شاهنامه ابومنصوری همان منبع اصلی کار فردوسی است که آن هم خود بر بنیاد منابع پهلوی نگارش یافته. منابعی که برخی از آنها پس از اسلام به عربی ترجمه شده و برخی هنوز به پهلوی و در دست موبدان زرتشتی باقی بودند.
در آن منابع البته که نامی از هخامنشیان نیامده بود زیرا در طول فرمان روایی سلوکیان و ونزدیک به 500 سال حکومت اشکانیان ( که از شرق ایران بودند ) یادگارهای هخامنشی در دست فراموشی بودند. در روزگار فردوسی بسیاری از ایرانیان هخامنشیان را همان کیانیان می پنداشتند. اما مورخین و اهل تحقیقی که از منابع یهودی و یونانی استفاده کرده بودند کوروش را می شناختند.
5. چرا تا پیش از حکومت پهلوی نام کوروش بر فرزندان ایرانیان گذارده نمی شده و ناشناخته بوده؟
نخست باید بگویم شناخت کوروش و تاریخ باستانی ما از عهد قاجار آغاز شده و این که مشهور شده پهلوی ها آنهارا از دل تاریخ بیرون آورده اند درست نیست. رمز گشایی ها از خط و زبان های باستانی و الواح و کتیبه ها از حدود سال های 1240 خورشیدی به بعد آغاز شده. دوم آن که نام "فرورتیش" و "خشایارشا" هم بر فرزندان ایرانیان نبوده. "ارد" و "اردوان" هم. و. . .
با این تحلیل نه تنها کوروش که کل حکومت مادها و هخامنشیان و پارتیان و. . . هم جعل و دروغ است!
6. چرا کوروش در استوانه خود بارها و بارها از "مردوک" خدای بابِلی یاد کرده ؟ مگر نه اینکه یکتا پرست بوده؟
داوری نهایی در باب دین و آییینی که کورووش بر آن بوده دشوار است. زرتشتی بودن هخامنشیان نیز خود همچنان امری اثبات نشده است. �امیل بنونیست� در پژوهش خویش تحت عنوان "دین ایرانی" اشاره دارد که در معروف ترین کتیبه های هخامنشی که متعلق به داریوش و خشایارشا هستند اشاره ای به زرتشت و آیین زرتشتی نشده. هرچند نام اهورا مزدا به روشنی آمده . ( دین ایرانی/ص 20 )
بیشتر به نظر می رسد دین هخامنشیان با آیین ایرانی مزدیسنا هماهنگی دارد. زنده یاد پرفسور شاپور شهبازی در کتاب "کوروش کبیر" دلایلی مستند در این باب ارایه می کند. بنابر این کوروش پیرو آیینی ایرانی بوده وافزون بر اینکه شواهد زیادی مانند تصویر معروف �پیکر انسان بالدار � که همان "فر کیانی" کوروش است در دست داریم ، کمتر نشانی از تاثیر ادیان بابِلی در ایران آن روزگار موجود است.
بنابراین ستایش کوروش از مردوک تنها به واسطه همان عدم تعصب مذهبی اوست که مورد پذیرش دوست و دشمن بوده. این تنها از تسامح کوروش بر می خیزد و چیزی هم بر او اضافه می کند نه اینکه از او بکاهد.
داریوش هم بعدها در سندی از بل خدای بابلیان به جای اهورا مزدا نام می برد و البته روشن است که داریوش بل را نمی پرستیده. در این زمینه می توانید رجوع کنید به گفت و گوی نگارنده با دکتر شهرام جلیلیان در همین سایت.
"کلمان هوار" فرانسوی اشاره دارد: �کوروش اندیشه ای داشت که هم سیاسی بود و هم دینی. بابلیان و آشوریان قادر نبودند ار عقیده بت پرستی دست بردارند. . . و خدایان اقوام مغلوب را می ربودند. . . کوروش به جای ربودن این تندیسها آنها را به مردمی که به آن وابسته بودند باز می گرداند. . این اندیشه نبوغ آمیز قدرت فاتح بابل را تحکیم بخشید�.
7. از کجا بدانیم که کوروش واقعا آنچنان که گفته اند مرد بزرگی بوده؟
تمامی تواریخ مکتوبی که از زندگانی کوروش برجای مانده را نه ایرانی ها و یاران و نزدیکان کوروش بلکه غیر ایرانی هایی همچون یونانیان و بابلیان و. . . نوشته اند.
از سویی منشور معروف کوروش را در اختیار داریم که در آن به آزادی دین و فرهنگ مردمان زیر فرمان خود احترام گذارده.
فراموش نکنید از روزگاری سخن می گوییم که پادشاهان در کتیبه های خود به ویرانی و کشتار وخون ریزی بیشتر افتخار می کردند و اصول اخلاقی امروزین که با آن اعمال انسان ها را نقد و ارزیابی می کنیم، در آن دوران متفاوت و گاه بی معنی بوده. علت بزرگی کوروش این است.
دکتر زرین کوب اشاره دارد که در همان روزگار هم : � تمام دنیای باستانی وی را همچون مردی فوق العاده و بی مانند نگریست� ( تاریخ مردم ایران ص 130 ) .
یونانیان که دشمن سنتی پارسیان بودند اورا مسیح تلقی می کردند و کافی است به نمایشنامه "آیسخولوس" نگاه کنیم که چگونه از او فرمان روایی آرمانی تصویر می کند.
پیشتر هم گفتیم انسانیت و جوانمردی یی را که کورورش از خود نشان داد در تمام تاریخ جهانی تا آن زمان، بی مانند بود. "دیکونوف" تاریخ نگار شهیر روس نیز بر آن است که کوروش تنها در دنیای جدید بلند آوازه نبوده بلکه �در میان معاصران خود هم عصر بسیار عمیقی بر جای گذارده است� ( تاریخ ایران باستان ص89 )
افلاطون در کتاب قوانین چهره ای آرمانی از پادشاهی کوروش ترسیم می کند . گزنفون اشاره دارد که �مردمان به دل خواه خود کوروش را فرمان می بردند�.
"دیودور سیسیلی " مورخ هم عصر ژولیوس سزار کوروش را � پاک اندیش و انسان دوست� نامیده و هرودوت کوروش را با صفاتی چون : جنگاور. . پهلوان. . نرم خوی . . . و آزاده معرفی می کند. ( کتاب تواریخ ) و البته بسیاری پژوهش گران و نیز علامه فقید طباطبایی با نظر مولانا ابوالکلام آزاد در مورد "ذوالقرنین" خواندن کوروش در قرآن کریم هم داستان اند.
"فلویگل" اندیشمند بزرگ آلمانی، "جرج راولینسون" مستشرق انگلیسی ، "ادوارد میر" مورخ آلمانی ، "ویل دورانت" آمریکایی ، "رومن گیرشمن" فرانسوی و. . . . هریک به فراخور و به زبان و اندیشه خود تماما در آثار معروف خود کوروش ایرانی را ستوده و نام اورا به بزرگی و خردمندی برده اند.
منابع ها. ضبط یونانی نام کوروش به همین شکل است و نه کورش. در بیشتر منابع ایلامی نیز به همین شکل ( کوروش ) آمده. از نظر آوانگاری خط های باستانی هم کورورش درست تر به نظر می رسد.
2. آنطور که در لوحه نبونید شاه بابلی آمده
3. کورش بزرگ/ علیرضا شاپور شهبازی ص395
4. فراموش نکنید اکنون سال 2018 است و ما در حال گفتگو از معیارهای اخلاقی 25 قرن پیش هستیم.
5. بنگرید به علیرضا شاپور شهبازی، پیشین، ص 345
6. بر درگاه کاخ کوروش در پاسارگاد.
7. ایران و تمدن ایرانی/ کلمان هوار ص 50
8. کافی است متن استوانه اورا مقایسه کنید با سنگ نگاره های امثال "آشور بانی پال" که در آن با افتخار از کشتار و ویرانی و نابودی تمدن ایلام سخن می گوید.
9. تراژدی نویس یونانی
11. زرین کوب می نویسد: بر خلاف فاتحانی چون اسکندر و ناپلِون . . . هربار که حریفی را از پای در می افکند مانند یک شهسوار جوانمرد دستش را دراز می کرد و حریف افتاده را از خاک بر می گرفت ( تاریخ مردم ایران ص131 )
11. افلاطون/ قوانین/ کتاب سوم
12. گزنوفون/ کوروش نامه ( تربیت کوروش ) ص17
13. کوروش بزرگ/ پرفسورشاپور شهبازی، ص388
14. نگاه کنید به کتاب کورورش کبیر ذوالقرنین/ ترجمه استاد باستانی پاریزی
این منبع. پروفسور دانشگاه کالیفرنیا
The Persian Empire [۲]
تاریخ شاهنشاهی هخامنشی - امیرحسین خنجی بایگانی شده در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۱ توسط Wayback Machine
راوندی، مرتضی ( ۱۳۹۳ ) . تاریخ اجتماعی ایران. ج. ۱. تهران: انتشارات نگاه. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۳۵۱ - ۱۷۹ - ۱.
ریچارد ن. فرای، میراث ایران، ترجمه مسعود رجب نیا
تاریخ تمدن ویل دورانت
Livius. org on Achaemenids
Persian History
هینتس، والتر ( ۱۳۸۸ ) . داریوش و ایرانیان. ترجمهٔ پرویز رجبی. تهران: نشر ماهی. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۹۹۷۱ - ۲۰ - ۹.
هینتس، والتر ( ۱۳۸۷ ) . یافته های تازه از ایران باستان. ترجمهٔ پرویز رجبی. تهران: ققنوس. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۳۱۱ - ۶۳۸ - ۵.
داندامایف، محمد. آ ( ۱۳۸۱ ) . تاریخ سیاسی هخامنشیان. ترجمهٔ خشایار بهاری. تهران: نشر کارنگ. شابک ۹۶۴ - ۶۷۳۰ - ۵۲ - ۳.
شاپور شهبازی، علیرضا ( ۱۳۸۹ ) . راهنمای مستند تخت جمشید. تهران: بنیاد پژوهشی پارسه_پاسارگاد. شابک ۹۶۴ - ۹۱۹۶۰ - ۶ - ۴.
اسدی، علیرضا ( ۱۳۹۳ ) ، کورش و پانته آ شکوه عشق و عصمت، ایلام: انتشارات جوهر حیات، شابک ۹۷۸ - ۶۰۰ - ۶۳۵۵ - ۷۴ - ۰
هرودوت ( ۱۳۸۹ ) . تاریخ هرودوت. ترجمهٔ مرتضی ثاقب فر. تهران: انتشارات اساطیر. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۳۳۱ - ۴۶۹ - ۹.
بروسیوس، ماریا ( ۱۳۸۸ ) . ایران باستان. ترجمهٔ عیسی عبدی. تهران: نشر ماهی. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۹۹۷۱ - ۴۹ - ۰.
یامااوچی، ادوین ام ( ۱۳۹۰ ) . ایران و ادیان باستانی. ترجمهٔ منوچهر پزشک. تهران: انتشارات ققنوس. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۳۱۱ - ۸۹۱ - ۴.
کخ، هایدماری ( ۱۳۸۵ ) . پورپیرار، ناصر، ویراستار. Es k�ndet Dareios der K�nig [از زبان داریوش]. ترجمهٔ پرویز رجبی. تهران: کارنگ. شابک ۹۷۸ - ۹۶۴ - ۹۰۳ - ۸ - ۰۴۹.
مشارکت کنندگان ویکی پدیا. �Achaemenid Empire�. در دانشنامهٔ ویکی پدیای انگلیسی، بازبینی شده در ۲ می۲۰۱۱.
این مدرک می گوید هخامنشیان هستند
✅ از پیج این هم میهن با مطالب خوبش حمایت کنید، مورد حمله وحوش ایران ستیز قرار گرفته 👇
instagram. com/s. rostamy95
یک زمانی تک و تنها در مجازی به شبهات تاریخی و زبانشناسی پان ها #پاسخ می دادم ؛ از ۱۰ سال پیش . . . ولی امروز مجازی بسیار ملی گرا شده ! از زبانشناسی و تاریخ و شعر و ادبیات و فرهنگ و . . . هزاران پیج و کانال با بازدید های میلیونی ! به آینده امیدوارم ✌️
🆔 @iranzamin777
❌ در مطبخ عربی با تنگیره و رنده و تابه و وردنه و کفچه پارسی غذا درست میکند ؛ با تبسی آن را سر سفره می آورد، سپس غذا را با کفگیر در تابک و کاسه پارسی می گذارد و آنگاه با کـَوُچَگ و چنگال پارسی میخورد. بعد غذا هم با دم کنی و چای دان و فنجان و شکردان پارسی یک چای میخورد 😊
شماری از هزاران واژه پارسی - ایرانی در ترکی استانبولی، آنهم پس از پاکسازی های فرهنگستان آتاترک !
ما را به #چریدن مسخره کرده ولی نمی داند که خودشان بدون واژگان پارسی - ایرانی می میرند !
🆔 @iranzamin777
درباره واژه ق قاف قبلا گفتم واژه قاف ویدئو استاد سیامک رستمی خودشان آذری هستند گفتند این واژه ق عربی هست بازهم ویدئو می گذارم درباره واژه غ در فارسی قدیم بود
لینک https://www. instagram. com/reel/C3xVqkOuhXv/?igsh=MXQzNDB2bTRxOTB4ag==
در ایسناگرام ببینید آنها فکر می کنند این واژه ق غیر عربی است می فهمند عربی است. البته در این ویدئو درباره غ این واژه در قدیم در فارسی بودحرف می زنند ما صدای این غ به اشتباه به این ق می گویم منبع که چنین واژه قدیم در پارسی بوده فرهنگ واژه های اوستا
واژه کفچک، چُمچه
فارسی هستند
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
بند از گروه آبادیس خواهش می کنم چنین غیر منطقی ثبت نکند.

قاشققاشققاشق
دوست گرامی
اینگونه نگاه به واژه، ویژه ی سروده های دلی و ذوقی و عاشقانه است که جایگاه خود را دارد،
در اینجا واشکافی واژه از نگاه ریشه شناسی و به شیوه ی دانشیک انجام می گردد.
دوست عزیز ، جناب آریا ، اول یه نکته ای رو باید بگم, که درسته که شوق داشتن ، راست ایستادن و از شادی پر کشیدن به سمت بالا می باشد ، اما از منظر دیگه و شکل دیگری شوق داشتن یک فرد ممکن است به شکل چرخ زدن دایره
...
[مشاهده متن کامل]
ای باشد ( که در اون حالت هم حرکت دایره ای فرد به حرف ق شباهت پیدا می کند ) کلمه شوق هم تغییر یافته عبارت چو - ق می باشد ( یعنی همچو ق ) که باید از زبان پهلوی به زبان عربی وارد شده باشد.

واژه قاشق واژه ای کاملا ایرانی است. . . . قاشق در واقع عربی شده واژه کاوچک هست که هنوز در زبانی ایرانی از جمله کوردی و کرمانجی گفته میشود. . . . با حمله اعراب بسیاری از واژه های پارسی و ایرانی تغییر شکل
...
[مشاهده متن کامل]
یافت. . . چون اعراب قادر به تلفظ نبودن. . . مثلا بسیهری از واژه ها که ک داشتن تبدیل به ق شد. . . . مثل "کُم" تبدیل قم شد و شهر کاشان که در نوشته های عربی قاشان گفته میشود. . . همچنین واژه های دارای حرف چ تبدیل به ش شد. . . مثل چاکر که تبدیل به شاکر شد و واژه چای که الانه در عربی شای گفته میشود با این حساب واژه کاوچک در ایرانی تبدیل به قاوشق شده و با حدف و تبدیل به قاشق شده و واژه ای کاملا ایرانی ست

بزرگوار شوق عربی هست. برابر پارسی شوق: شور ، شادی
قاشق، مخفف شده عبارت ` قاف با شوق ` است!
قاشق به شکل حرف قافی است که شوق پیدا کرده و حالت خمیدگی ( ق ) خود را از دست داده و صاف شده است!
قاشق یعنی ق با شوق!
قاشق کلمه ترکی است اما از کجا ریشه میگیره نمیدونم که در ترکی قاشیق بوده و در فارسی یاگویش های دیگر قاشق میگویند
علامه مهدی بارانی
قاشق:از ابداعات ایرانی و ظروریات طبی است هنگامی که غرب و دیگران با دست و پا غذا میخوردند ودر روی درخت زندگی می کردند.
در زبان لَکی که بازمانده زبان پارسیگ ( ساسانی ) است به قاشق کَمچَه گفته می شود.
در لرستان به قاشق کمچه گفته میشود
کلمه قاشق از مصدر قاشیماق و قاشیماق قابل صرف در زبان ترکی است .
قاشق ( ترکی ) از فعل قاشیماق به معنی خاریدن ، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است . ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود.
ابزار کوچک فلزی یا چوبی دسته داری است که برای خوردن، پختن یا سرو غذا استفاده می شود معمولاً برای خوردن غذاهای مایع، نیمه مایع، یا دانه دانه ( مانند برنج ) که خوردن آن ها با چنگال دشوار است از قاشق استفاده می کنند. از قاشق همچنین در آشپزی و برای افزودن مواد یا پیمانه کردن آن ها استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

درود
جناب باقری گرامی
در گذشته ی حتا نه چندان دور خوراک مردم تا نزدیک به صد درصد آش و آبگوشت و خوراک های پر آب بود که خراشیدن و تراشیدن جایی در این گونه خوراک ها ندارد.
حتا امروز هم کسی پلو و برنج را با تراشیدن نمی خورد مگر ته هندوانه باشد که بتراشند و بخورند و قاشق هم بی گمان نامش را از تراشیدن ته هندوانه نگرفته!
...
[مشاهده متن کامل]

اگر بپنداریم که چون قاشقها در گذشته چوبی بودند و با تراشیدن ساخته می شدند پس این نام را گرفته باز هم پندار درستی نداشته ایم زیراکه بسیاری از ابزارها در گذشته از جنس چوب بودند و این تنها ویژه قاشق نبوده است.
ولی ما واژه های کفچک و کاوچک را داریم که از گذشته های دور در زبانهای ایرانی دارای کاربرد بوده اند و به سادگی پیوند میان واژه قاشق و واژه های یاد شده را می توان دریافت.

قاشق یا قاشٌیق یک واژه ی ترکی است به معنی وسیله خراشیدن یا وسیله کندن و برداشتن و از مصدر قاشیماق به معنی خراشیدن و تراشیدن و خاراندن گرفته شده است . وسیله ای که با آن غذا را با خراشیدن از ظرف بر می داریم
...
[مشاهده متن کامل]
. خراشیدن یا قاشیماق عملی است به حالت تکراری بر روی چیزی انجام می دهیم مثلا غذا را با کشیدن قاشق با حالت تکراری از ته دیگ جدا می کنیم. یا با ناخن بدن را می خاریم و عمل خاریدن عملی است مداوم که با کشیدن مکرر ناخن بر روی پوست انجام می شود.

سلام و سپاس
در مازندران ( حداقل در شرق مازندران و در غرب گلستان ) تا پنجاه سال پیش به قاشق میگفتند :
"کچه"
البته منظور همان قاشق های چوبی بوده است که توسط لاکتراشان ابزارهای چوبی ای چون قاشق و کفگیر و ظروف چوبی درست می کردند. مانند شیر دوش چوبی.
...
[مشاهده متن کامل]

به اینگونه مشاغل لاکتراشی میگفتند.
به همین خاطر جدای از مرسوم بودن نام فامیلی در مناطق یاد شده نیز روستایی را تحت نام لاکتراش در شهرستان بهشهر هم داریم.
[محمدجعفر جمال]

واژه قاشق
معادل ابجد 501
تعداد حروف 4
تلفظ qāšoq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [ترکی]
مختصات ( شُ ) [ تر. ] ( اِ. )
آواشناسی qASoq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
قاشق خود کلمه پارسی است
قاشق که العان جایگزین کمچه شده و کلا همه میگن قاشق حتی بزرگان .
پدر بزرگ من به قاشق میگفت کمچه کمچه یعنی کم گرفتن زبان اصیل ایرانی خَش بِیت.
منظور از ترکی، ترکی استانبلی نیست. در سایر زبانهای ترکی آذربایجان یا اسیای میانه تلفظش همان با قاف هست. بعد هم تفاوت تلفظ یک واژه در فارسی با تلفظش در ترکی استانبولی چه ربطی ترکی بودن یا نبودنش دارد؟
سلام به دوستان. دوستان اطلاعات خیلی خوبی اینجا رد و بدل شده. من در ترکستان مدت زیادیزندگی کردم. کلمه قاشق به نظرترکی نمی رسه چون اونجا kaşık گفته میشه. فعلkaşmak که نمیخوره ( اصلاً ترکی چنین فعلی نداره، kaş میشه ابرو ) نزدیکترینش kazmak یعنی کندن هست که دور از kaşık به نظرمیرسه. من لغتنامه ترکی رو که مرورکردم اونجا احتمالفارسی بودنش ذکرشده البته انجا به کفش ربطش دادن ولی شاید ریشه همه اینها همان فارسی قدیمه که از ریشه ”کف” و ”چک” آمده باشه و طی هزاران سال بین فرهنگهای ترکی و عربی و فارسی رد و بدل شده باشه.
...
[مشاهده متن کامل]

دوستان آذری باید ترکی استانبلی رو بلد باشید که بتونید بهترریشه یابی کنید.

دوستان به خوبی ریشه واژه را نشان دادند. این واژه بی گمان از ریشه واژه های کهن ایرانی هست. اگر زبان فارسی رو در کنار گویش کردی و دیگر زبانهای ایرانی بگذاریم و با چشم باز به آنها نگاه کنیم، درک این نکته بسیار ساده خواهد شد که همه آنها از یک ریشه هستند. نکته در این مورد نیست که این واژه در ترکی مصدر دارد یا نه، نکته آن است که آیا آن مصدر ترکی خود تازه ساخت و از ریشه زبانهای ایرانی هست یا نه؟
...
[مشاهده متن کامل]

من خودم نزدیک به یقین هستم که این مصدر ترکی ریشه در برابرواژه ایرانی آن دارد.

کردی کلهری
کمچگ، چمچه
برگرفته از واژه ایرانی کچه و . . . در ترکی استانبولی مثلن میگن : Kaşık که خاستگاه آشکار واژه را نشان میدهد .
این واژه ایرانی است حالا یا سغدی ( که بیشتر واژه های ترکی ریشه سغدی دارند ) یا پهلوی و . . .
فرهنگ پهلوی فروشی واژه قاشق را معرب واژه فارسی کهن کَفچَک می داند. معادل فارسی آن کفچه است که از کَفچَک ( kafčak ) فارسی میانه بازمانده است. [۵] در دیگر زبانهای ایرانی مانند کردی �کَوچِک�، لری �کَمچه�، تالشی �کِچه� و در گیلکی و مازنی کَچه آمده است. گمان می رود این واژه با واژه کفگیر هم خانواده است. واژه �کفچه لیز�[۶] نیز از مشتقات این واژه است.
...
[مشاهده متن کامل]

دهخدا و معین و . . . خدمت گزار بودن ولی بیسواد هم بودن و با زبانشناسی و . . . ناآشنا

واژه ( قاشق ) برگرفته از واژه ( کَفچَک/کَفچَگ ) بوده است که در این واژه زدایشِ آواییِ ( ف ) رُخ داده است و به دیسه یِ ( کَچَک ) در آمده و سپس با دگرگونیِ آواییِ ( ک/ق ) به ( قاشق ) دگرریخته شده است. این واژه ساخته شده از واژه ( کَفچ ) به همراه پسوندِ ( اک/اَگ ) بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

( زدایش آواییِ ( ف ) در واژگانی همچون ( کئوفَ/کوه ) ، تروفش/تُرُش یا تُرش ) ، ( کوفتَک /کُتَک ) و. . . دیده می شود.
کارواژه یِ همبسته به آن ( کَفتَن/کَف ) می باشد.
( در اینکه خاستگاه این واژه، ایرانی است، تردیدی نیست ولی به هر روی باید این واژه به گونه یِ نخستِ آن یعنی ( کفچَک/کَفچَگ ) واگوییده شود تا پیوستگیِ واژگان ( بویژه با واژگانی همچون کَفیدن/کَف ) پابرجا بماند.
چنانکه در رویه هایِ 48 ، 134 و 175 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی ) آمده است:

قاشققاشققاشق
واژه قاشق در اصل کاشُخ یا درست تر بگویم کارشُخ است. شُخ در گویش دشتی به کف دست و مقداری که بتوان در مشت گرفت به اندازه یک کف دست گویند.
این واژه از آنجا که پیش از پیدایش قاشق یا همان کارشُخ با دست غذا میخوردند و اگر غذا را در دست بگیرید در گویش دشتی میگویند با شُخش غذا میخورد، از واژه شُخ و کار به معنای ابزاری که کار شُخ را انجام میدهد ساخته شده و بنابراین کاملا فارسی است و مانند خیلی از واژه ها عربی شده و ترکیزه شده.
...
[مشاهده متن کامل]

مردمان قدیم ساده می اندیشیدند نه به پیچیدگی که ترکان درباره ریشه واژگان میگویند

احتمالا واژه قاشق همریشه با واژه قاچ باشد
الان هم به قاچ کردن قاش کردن گفته میشه
واژه ( قاشق ) دگرگون یافته واژه ( کفچَگ، کفچَک ) در زبان پهلوی است:
چنانکه در رویه 48 از نبیگ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته ی ( مک کنزی ) آمده است:
قاشق
بعضی از دوستان قاشق رو معرب چمچه و کمچه و بیل و کلنگ دونستن اما فارق از اینکه اگر اندکی زبان ترکی بلد بودند به راحتی تشخیص میدادن که این یه واژه ترکی ست مانند قابلمه و بشقاب که آنها هم از ترکی وارد فارسی شده اند البته دوستان دوباره از خودشان معربهایی در می آورند برای این کلمات
درود ُ سپاس
پاسخ به کاربر اتامان
در ارزیابی که اینجانب درباره واژه قاشق در گفتار بالا داشته ام به برداشتی بیگمان و صد درصد نرسیده ام بلکه نوشته ام: "پس هنجار و طبیعی ست که کاوچک یا کاچک به قاشِق وسپس قاشُق دگردیس شده باشد. "
...
[مشاهده متن کامل]

معنای این گزاره بسیار روشن است، اگر واژه کردی کاوچک یا کاچک را معرب سازیم آیا به قاشق نخواهیم رسید؟ با این همه نوشتم "هنجار و طبیعی ست" یعنی که مانای بیگمانی و صد درصدی هم از آن بیرون نمی آید بلکه تنها یک رَوَند گمانه ای را نشان می دهد یعنی بدون اینکه بخواهم دیدگاه های دیگر را زیر پا بگذارم گمانه و انگاره ای دیگر را درخور نگرش ساخته ام.
پس خواهش می کنم در هنگام خوانش دیدگاه های دیگران، چشمانتان را خوب باز کنید تا در جایگاه پاسخگویی، دهانتان را به هرزه گویی و کینه پراکنی نگشایید.
-
با به سرانجام رسیدن پژوهشها بر روی بُنمایه های زبانهای ایرانی میانه مانند پهلوی، پارتی، سغدی، سکایی ( ختنی ) وحتا بلخی، تخاری و. . . که در گذشته یافت شده اند یا در آینده پیدا خواهند شد و پژوهشهای بیشتر و همه گیرتر بر روی زبان اوستایی و زند و پازند آن وهمچنین زبان سانسکریت، چگونگیِ انبوهی از اینچنین واژگان برای نمونه قاشق یا بشقاب ( پیشکاب، پیشکاو؟ ) و. . . هم روشنتر خواهد شد، به هر روی هیچ دانشی به ویژه ریشه شناسیِ واژگان، هنوز رسا و کامل نیست و گمانِ کژی و نادرستی در آنها بسیار بالاست.
درباره فرهنگ نویسانِ گذشته چون دهخدا و دیگران ( از هر زبان و فرهنگی ) ، با همه بزرگواری و ارزشمندی که برای ایشان و یادگارهایشان پذیرا هستیم ولی به هر روی اینها نیز از هر لغزشی پاک نیستند، دسترسی که اکنون به بنمایه های کهن به ویژه سغدی و پارتی و برگردان آنها هست در زمان آن بزرگواران هرگز نبود، آنها بجز پهلوی که به آن، آنهم به شیوه ای بسیار پراکنده و نارسا آشنایی داشتند از دیگر بنمایه ها که بایسته ی کارشان بود ناآگاهی داشتند.
-
سخن شوخی آمیز و بیگانه وار کسی که تاریخ هم مطالعه می کند:
"متقابلا ما هم امپراطوری های بزرگی داشتیم در سراسر دنیا" !
شما هم امپراتوریهای بزرگی داشته اید در دنیا؟!!! می توانید بگویید منظورتان از ضمیر ما یا شما چیست؟
اگر بگوییم شاهنشاهی هخامنشی یا اشکانی یا ساسانی یا صفوی یا . . . ، آیا آنها دربرگیرنده شما نمی شوند؟ نکند خودتان را از حکومت مغولها و هونها یا تاتارها و گوک ترکها می دانید؟
شوربختانه با فراموش کردن زبان نیاکانتان و به تاریکخانه ی تاریخ سپردنِ فرهنگ ناب گذشته یتان، دنباله رو فریبکاران و دغلبازانی شده اید که ادعاهایشان در هیچ دانشگاه ارجمند و نامداری خریدار ندارد.

در زبان لری کاچول همان قاشق است که نوعی لقمه گرفتن با نان را کاچول می گویند یعنی نان را به شکل خم کرده و وارد آش کرده و نان را همراه با غذا می خورند به این روش لقمه گیری کاچول می گویند.
درود ُ سپاس
برخی دوستان ساده انگارانه گمان می کنند هر واژه ای که دارای واج "ق" باشد، اگر عربی نبود، پس دیگر ترکی ست و در اینجا که دو واج ق هم هست دیگر برایشان شکی نمی ماند.
واژه قاشق یا کفچه که کردی آن کَوچک یا کاوچک است از واژه "کاو" به معنای فرورفته یا مقعر و پسوند کوچکساز "چک" ساخته شده.
...
[مشاهده متن کامل]

واج "ک" در واژگان معرب شده پارسی به واج "ق" دگرگون می شود مانند قهستان که تازیکانه یا معرب کهستان است یا قهرمان=کهرمان، ابرقو=ابرکوه و همانندهای فراوان دیگر و واج"چ" که بخاطر نبودن در عربی در اینجا به "ش" دگرش یافته.
پس هنجار و طبیعی ست که کاوچک یا کاچک به قاشِق وسپس قاشُق دگردیس شده باشد.
از دیدگاه تاریخی نیز کاربرد کفچه یا قاشق در ایران به هزاره های پیشین باز می گردد مانند فرتور یا تصویر قاشق سیمین ( نقره ای ) از زمان هخامنشی که گواه هنرمندی سازنده اش هم هست و همچنین قاشق و چنگال از زمان ساسانی در موزه رضا عباسی.

قاشق
فرهنگ های لغت که ریشه کلمه را ترکی دانسته اما ظاهرا برخی که از نظراتشان در دیگر صفحات مربوط به کلمات دیگر معلوم هست نیات دیگری دارند این کلمه را هم به نظرشان فارسی میاید و آنرا فارسی می دانند.
به نگر می رسد واژه کفچک یا کفچه که در کردی " که وچک ( kawchek ) " یا " که چک" گفته می شود پس از رنگ و لعاب عربی یافتن، به ریخت قاشق دگرش یافته.
پارسی میانه: کَفچَک
پارسی نو: کفچه
زبان مازندرانی: کَچِه
قاشق یک واژه ی مغولی است که در زبان پارسی یعنی چمک
Čom�k
چُمَک
همه زبان های پارسی از جمله اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه و پارسی نو غ دارند و این وات همواره نقش مهمی در زبان های کهن ایرانیک داشته است. در خط های پهلوی و اوستایی نیز نویسه ای جدا برای غ وجود دارد. برای نمونه بَغ، مُغ و دوغ در زبان پهلوی ساسانی بکار رفته اند. ق نیز در برخی زبان های ایرانی شرقی وجود داشته است. در فارسی واژگانی که ق دارند به دو دسته تقسیم میشوند: یا ترکی و عربی اند، یا واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو برخی از حروفشان تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در گذشته حرف دیگری بوده است. همچون : قشنگ که برگرفته از خشنگ در زبان ایرانیِ سغذی میباشد ، یعنی در این واژه خ به ق دگرگون شده است. یا واژه قرمز که برگرفته از کرمیر در پارسی میانه است ، یعنی ک به ق دگرگون شده است. واژگان این دسته خود به دو دسته تقسیم میشوند :
...
[مشاهده متن کامل]

الف - واژگانی که از زبان ایرانیِ سغذی آمده اند و ( ( خ ) ) یا ( ( ک ) ) آنها به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قشنگ که برگرفته از سغذی xšank میباشد. / قاطر که برگرفته از سغذی xara - tara میباشد. / قند که برگرفته از سغذی xanda میباشد. / نقره که برگرفته از سغذی nākrtē میباشد. / قانون که از سغذی kanonā آمده است. و . . .
ب - واژگان پارسی ای که در گذشته دارای حرف ( ( ک ) ) بوده اند و معمولا توسط عربی این حرف به ( ( ق ) ) دگرگون شده است :
قابوس که در گذشته کاووس بوده است. در پارسی میانه kayos و در اوستایی kāvāusān آمده است. / قالب که در گذشته کالب بوده است. در پارسی میانه kalpād آمده است.
/قز و قزاغند که در گذشته کز و کژاکند بوده اند. در پارسی میانه kač و در پارسی باستان kaž آمده است. / قفیز که در گذشته کویز بوده است که در پارسی میانه kafiz , kapič و در پارسی باستان kapithe آمده است.
/چاقو که در گذشته چاکو بوده است و هم ریشه با چکوش میباشد. / قپان که در گذشته کپان بوده است و احتمالا برگرفته از لاتین campania است. / قهرمان که در گذشته کهرمان بوده است. در اوستایی kara - manah آمده است.
/قاقم ( گونه ای سمور ) که برگرفته از پارسی میانه kākom میباشد. / قبا که برگرفته از پارسی میانه kapāh میباشد. / قباد که برگرفته از پارسی میانه kavāt میباشد. / قومس ( نام شهری ) که برگرفته از پارسی میانه kūmis میباشد. / قیصر که از پارسی میانه kaysar , kēsar آمده است. / قنات که برگرفته از پارسی میانه kānakih , kahas میباشد. / قرابه ( گونه ای ظرف شیشه ای ) که برگرفته از پارسی میانه karāveh میباشد. / قوطی که برگرفته از پارسی میانه kiwōt میباشد. / قربان که برگرفته از کرپان اوستایی میباشد. / قاف که برگرفته از پارسی میانه kāf میباشد. / قم ( نام شهر ) که برگرفته از کمب می باشد. و نمونه های بسیار دیگر از این دست.

در گفتار لری :
قاش ( لری ) = شکاف، شکاف خوردن گوشت، قاچ ( فارسی )
قاشک یا قاشق = دارای قاش یا قاش کوچک، دارای شکاف کوچک
https://en. wiktionary. org/wiki/قاشق ریشه ترکی منبع ویکی واژه From Proto - Turkic *kaĺuk ( “spoon” ) , cognates with Kipchak قاشوق‎ ( kaşuk ) , Old Turkic [script needed] ( qašuq, “spoon” ) , Tofa ӄаъһиӄ ( qa'hiq, “spoon” ) , Shor қажық, Chuvash кашӑк ( kašăk ) .
قاشق یک واژه سگدی آریایی هست ترکان کوچرو که به سگد اندرون شدند نزدیک ۱۰۰۰ سال پیش این واژه رو از سگدی ها گرفتند، البته پیشتر هم دینهای ایرانی مانند مانی میترا و. . . از طریق سگدیها به خاور آسیا رفته بود
...
[مشاهده متن کامل]
پس از اینکه غزنویان به نیروی ایران دست یافتند و رنسانس ایرانی را نابود کردند آغاز به کوچ دادند غزها به بخشهای گوناگون ایران بزرگ کردند از گزاره ایران کنونی، و به مرور زمان قاشق سگدی جایگزین چمچه پارسی شد


با درود
برای واژه ی پارسی ، قاشق، کفچک و چمچه بسی بزرگ است و بیشتر برای بهم زدن آش در دیگ و مانند آنست.
واژه قاشق معرب واژه کَفچَک است، در معرب و ایتومولوژی زبانی واک ک به ق دگرگون میشه و در ایتومولوژی زبانی چ در زبان عربی وجود نداره و به جاش واک ش بکار میبرند ، به این ترتیب کفچک ، قفچق ، قفشق ، قاشق،
...
[مشاهده متن کامل]

این واژه معرب پس از انکه زمان غزنویان تازه وارد ایران شدند به دلیل اینکه زبان ترکی واژه های ق دار را در خود جذب میکند مصدر قاشیماق را از معربهای زبان پارسی و زبان عربی در خود جذب کردند و واژه های بسیاری دیگر را از پارسی عربی و زبانهای دیگر وارد زبان ترکی شد، پس از سلطان محمود که ترکان به گونه ای کوچرو و کولی وارد ایران کردند غزنویان ، ترکان حتی خام خار بودند و کارشان در بیابانها شکار و گوشخاری بوده، چنین مردمی نمیتوانستند از چمچه و چنگال بکارگیری و استفاده کنند، نخست گفته شد قاشق از دو واژه سگدی اریایی و ترکی بوجود اومده ، یعنی قبایل ترک در پیرامون سگدی ها یا تاجیکستان امروز وارد شده و زندگی میکردند و این واژه را از سگدی های سکایی آریایی یاد گرفته و به ایران آمدند این واژه را اورده باشند، که این رد شده ،

در افغانستان و درگویش هزارگی : قاشق را چمچه و قاشق چای خوری را قاشقک می گویند و همچنین به نظرم این واژه از ترکی باشد زیرا قاش به معنی ابرو حالتی قاشقی دارد و هم خانواده هایی مانند قاش ، قاشقاری ، قاشماق ، قاشقتی ، قاقوش و. . . نیز در این زبان وجود دارد؟!
واژه قاشق معرب واژه فارسی کهن کَفچَک است. معادل فارسی آن کفچه است که از کَفچَک ( kafčak ) فارسی میانه بازمانده است. در دیگر زبانهای ایرانی مانند کردی �کَوچِک�، لکی �کَمچه�، تالشی �کِچه� و در گیلکی و مازنی
...
[مشاهده متن کامل]
کَچه آمده است. گمان می رود این واژه با واژه کفگیر هم خانواده است. واژه �کفچه لیز� نیز از مشتقات این واژه است.

قاشق ( ظروف آشپزخانه )
قاشق چایخوری: قاشق کوچکی ست که برای چایی و قهوه و اندازه گیری های شیرینی پزی استفاده می شود. بخش کلاسیکی از ست قاشق و چنگال است
قاشق قهوه خوری: اندکی کوچکتر از قاشق چایخوری و در کنار قهوه سرو می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

قاشق لاته: قاشقی با دسته ی دراز است که برای هم زدن نوشیدنی های بلند یا خوردن دسر های بلند مصرف می شود.
قاشق دسر: از قاشق چایخوری کوچک تر است و تقریبا هم اندازه قاشق سوپ ست و برای پودینگ و دسر مصرف می شود. سر قاشق پهن و عمیق است و شکل تخم مرغی دارد.
قاشق سوپ: قاشقی گرد است و چون میتواند محتویات بیشتری نگه دارد، برای سوپ خوردن مناسب است.
قاشق گریپ فروت: در اندازه مشابه چایخوری ست ولی سر قاشق نوک تیز است و لبه های دندانه دار برای در آوردن و بریدن گریپ فروت دارد.
قاشق مربا: این قاشق برای سرو مربا طراحی شده و بعضا فرورفتگی قلاب مانند را دارد تا از افتادنش در مربای چسبنده جلوگیری کند.
سرورِ سالاد: دو قاشقِ دندانه دار که بعضا از بالا به هم متصل شده اند و برای راحت تر کشیدنِ سالاد طراحی شده اند.
سرورِ کیک: سرِ پهنی دارد که برای انداختن زیر کیک و جدا کردن قطعه ای از آن مناسب است.

گدک ( پیش "گ" ، زبر "د" )
با درود
برای واژه ی پارسی � قاشق� کفچک و چمچه بسی بزرگ است و بیشتر برای بهم زدن آش در دیگ و مانند آنست.
می خواهم واژه ی �گودچه یا گودک� را پیشنهاد دهم.
( از گود چه یا ک ) زیرا کمی گود است !
گودک و چنگال و کارد.
گودچه و چنگال و کارد.
تا نگرش شما چه باشد. سپاس.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥١)

بپرس