reasonable
قادر به انجام معجزه
miraculous
قادر به پرداخت بدهی ها
solvent
قادر به تفکر
thinking
قادر به جفتگیری
virile
قادر به خواندن و نوشتن
lettered, literate
قادر به خوردن بودن
stomach
قادر به دریا پیمایی
seaworthy
قادر به راه رفتن بر عرشه
sea legs
قادر به راه رفتن در مقابل بستری
ambulatory
قادر به گوارش بودن
stomach
قادر به نشستن در اب و خشکی
amphibian
قادر به کار بردن هر دو مشت
two-fisted
قادر بودن
can, authorize, empower, enable
قادر علی الاطلاق
the almighty or omnipotent
قادر متعال
omnipotence, omnipotent
قادر مطلق
absolute, all-powerful, omnipotent, potentate, (the) almighty
قادر کردن
authorize, empower, enable, to enable