فهماندن


    to cause to understand
    to explain
    to cause to (or give)understand

فارسی به انگلیسی

فهماندن با ایما و اشاره
intimate, intimation

فهماندن بدون صدا و فقط با حرکت دادن لب ها
mouth

فهماندن به طور غیر مستقیم
infer

مترادف ها

show (فعل)
نشان دادن، فهماندن، نمایاندن، ابراز کردن، نمودن

explain (فعل)
تصریح کردن، روشن کردن، فهماندن، توضیح دادن، تعبیر کردن، معنی کردن، شرح دادن، با توضیح روشن کردن، مطلبی را فهماندن

cause to understand (فعل)
فهماندن

give to understand (فعل)
فهماندن

inculcate (فعل)
فهماندن، فرو کردن، پایمال کردن، جایگیر ساختن، تلقین کردن

پیشنهاد کاربران

شناساندن، آگاه کردن
آموختن
فهمانیدن
تفهیم کردن
باید پارسی باشد چون هرگز نشده ما واژه عربی را در دستگاه پارسی بیاوریم و از فهم فهمیدن، و فهماندن بسازیم!
ولی عرب ها از نِگر و نگرش پارسی نظر، منتظر انتظار و دیگر را می سازند! از اندازه/هندازه هندسه و سپس مهندس می سازند. ولی یک نمونه از این کار در زبان پارسی نا پیدا است.
...
[مشاهده متن کامل]

پس من باور دارم که این واژه ریشه در پارسی دارد و به عربی راه یافته است و از آن مفهوم و واژه های دیگر ساخته اند.

تلقین
give somebody to understand ( that )
to make someone believe that something is true, going to happen etc, without telling them this directly
impress on
گاهی به معنی خرفهم کردن ( مقابل شیرفهم کردن )
حالی کردن، تفهیم کردن، ملتفت کردن
حالی کردن

بپرس