فلج کردن


    palsy
    paralyze
    cripple
    to paralyze

مترادف ها

paralyze (فعل)
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن

cripple (فعل)
عیب دار کردن، خمیدن، فلج کردن، لنگ کردن، چلا ق کردن

freeze (فعل)
ثابت کردن، یخ بستن، فلج کردن، منجمد شدن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن

mutilate (فعل)
اخته کردن، فلج کردن، معیوب کردن، تحریف کردن، ناقص کردن، بی اندام کردن، تحریف شدن

palsy (فعل)
فلج کردن

paralyse (فعل)
فلج کردن

پیشنهاد کاربران

بپرس