فلج

/falaj/

    palsy
    paralysis
    paralytic

فارسی به انگلیسی

فلج اسپاسمی
spastic paralysis

فلج اطفال
poliomyelitis

فلج بدن از گردن به پایین
quadriplegia

فلج بل
bells palsy

فلج پاها
paraplegia

فلج تام
(general)paralysis

فلج ترنجشی
spastic paralysis

فلج چندگانه
multiple sclerosis

فلج مغزی
cerebral palsy

فلج موضعی
paresis

فلج ناقص
paresis

فلج ناقص عضلات
paresis

فلج نصف تن
hemiplegia

فلج کردن
palsy, paralyze, cripple, to paralyze

مترادف ها

paralysis (اسم)
وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی

palsy (اسم)
زمین گیری، فلج

paralytic (اسم)
فالج، فلج

palsied (صفت)
متزلزل، افلیج، فلج، لرزان

پیشنهاد کاربران

سلام ، من نمیتوانم به بنگاه معاملاتی و نزد دوستان بروم گویی خواندن رشته حقوق مرا فلج کرده است .
فلجفلجفلج
روز قیامت: روز بی إختیاری و وقت فلج تام وعام
"مالک یوم الدین"
یومٌ کلّهم مذلولین لربّ الدین
در پاسخ به کاربر /حسین/:
آری. این واژه "فلج" از همین واژه گرفته شده است و زبان عربی، بسیاری از واژگانش را از یونانی و پارسی گرفته است برای نمونه "موسیقی" نیز از یونانی گرفته شده است یا "فلسفه" از "philosophia" یونانی گرفته شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

یا برای نمونه واژه "رواج" عربی از "رواگ" گرفته شده است یا "فردوس" عربی از "پردیس" پارسی است یا "بِ" ای که در "بسم الله" در قرآن میباشد، از "با" در پارسی گرفته شده است و. . . . .
عربی بسیار وام واژه دارد، پس به جای اینکه ریشه واژگان پارسی یا هر زبان دیگر را در عربی بگردیم، باید ریشه واژه های عربی را در زبان های دیگر بگردیم.
بِدرود!

در بلوچی. واژه “موند” به معنی فلج بکار می رود
در زبان انگلیسی پسوند یونانی تبارِ plegia - برای اشاره به فلجی به کار می رود.
ممکنه میان این پسوند و واژۀ فلج پیوندی ریشه شناختی وجود داشته باشه؟
پیشنهاد واژه "اَگار" برای این واژه.
اَگار در زبان پهلوی برابر "ناتوان، از پا افتاده، کسی که نمی تواند فعالیت کند" است و می تواند برابر شایسته ای برای این واژه تازی/عربی باشد.
ولی شاید کمی خرده هایی هم بپذیرد که از شما کاربران گرامی می خواهم آنها را بگویید تا این دیدگاه را جایگزین کنم تا داده نادرستی داده نشود.
...
[مشاهده متن کامل]

بدرود!

لمس
فَلَج: زمینگیر، ناتوان، ازکاراُفتاده
واژه فلج
معادل ابجد 113
تعداد حروف 3
تلفظ falaj
نقش دستوری صفت
ترکیب ( اسم، اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( فَ لَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی falaj
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

لَش، لَس،
لش و لس به چم بی حس، ناتوان، فلج، بی حرکت.
لاش و لاشه نیز به این فرنود این گونه نامیده شده که یک بدن بی حس و بی حرکت ( بیجان ) است.
به جای فلج واژگان ناکنش را بی کنش پیشنهاد می شود
فریبرز پارسی
تهران
اندیشه ناکنش یا ناکنشی
فرستاده فریبرز پارسی تهران
فلج عربی است - و پالسی انگلیسی -
در پارسی شیشله گویند
دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله
این واژه هند و ارو پایی است و در انگلیسی palsy بکار می رود
کردی کرمانجی و سورانی: پالسی
پلگ
لگ
چه بسا که این واژه ایرانی باشد
unable to move
زمین گیر
افلیج، زمینگیر، معلول، لمس
نمیدونم واژه ی فلج اربی ست یا نه و بهتر است ریشه یابی پَرسون تری ( دقیق تری ) شود ولی در پارسی پهلوی آرمِشت همتای فلج است.
ناکار، توان خواه، توان مان،
ناکنشی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس