destitution, impoverishment, penury
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی
فقر، بی چیزی
فقر، تنگدستی، احتیاج، نیازمندی زیاد
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی
پیشنهاد کاربران
فقر : gutter
واژه فقر
معادل ابجد 380
تعداد حروف 3
تلفظ feqar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ فِقْرَة] [قدیمی]
مختصات ( فَ قْ ) [ ع . ] ( اِمص . )
آواشناسی faqr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
معادل ابجد 380
تعداد حروف 3
تلفظ feqar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمعِ فِقْرَة] [قدیمی]
مختصات ( فَ قْ ) [ ع . ] ( اِمص . )
آواشناسی faqr
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
نداری
در گویش زبان بختیاری واژه فِقِر یا ( فه قر ) به معنای شیطان ، بازیگوش، قلدر، گستاخ، و واژه بالا با واژه ( فَقر ) در تلفظ تفاوت دارد، زیرا واژه فَقر که در زبان پارسی به معنی تنگدستی وتهیدستی میباشد، ولی این واژه ( فِ قِ ر ) یا ( فه قر ) ور تلفظ تفاوت دارد.
بوس
بی برگی. [ بی ب َ ] ( حامص مرکب ) فقر. احتیاج. مسکنت. بی نوایی. فقیری. درماندگی. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
... [مشاهده متن کامل]
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.
رهی خواهی شدن کآن ره دراز است
به بی برگی مشو بی برگ و ساز است.
نظامی.
... [مشاهده متن کامل]
به بی برگی سخن را راست کردم
نه او داد و نه من درخواست کردم.
نظامی.
بسی دلتنگی و زاری نمودیم
بسی خواری و بی برگی بدیدیم.
عطار.
چونکه با بی برگی غربت بساخت
برگ بی برگی بسوی او بتاخت.
مولوی.
زمستانست و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابانست و تاریکی بیا ای قرص مهتابم.
سعدی.
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.
سعدی.
گر بی برگی بمرگ مالد گوشم
آزادی را به بندگی نفروشم.
دهخدا.
ناداشت. ( ص مرکب ) ( از: نا ( نفی، سلب ) داشت ) در این جا بجای �نادار� اسم فاعل مرخم بکار رفته. ( حاشیه ٔ برهان چ معین ) . مفلس. پریشان. بی نوا. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . مفلس. پریشانحال. تهیدست. بینوا. ( ناظم الاطباء ) . مفلس. ( سروری بنقل رشیدی ) ( غیاث اللغات ) . درویش. تنک مایه. نادار : و بحکم آنک مردم جهان بیشترین درویش بودند و ناداشت. . . او را تبع بسیار جمع شد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . و از مال و ملک می ستد و به ناداشتان میداد. ( فارسنامه ٔ ابن بلخی ) . || قومی از گدایان را نیز گویند که بر در دکانها روند و چیزی طلبند اگر چیزی به ایشان ندهند گوشت اعضای خود را ببرند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . و آن جماعت را کنگر نیز گویند. ( جهانگیری ) ( شمس اللغات ) ( انجمن آرا ) ( از رشیدی ) . گروهی از گدایان که آنها را شاخشانه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) :
... [مشاهده متن کامل]
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ) .
|| ( مص مرخم ) ناداشتن. فقر. افلاس. تنگدستی. بینوائی. مفلسی. تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.
عنصری.
|| ( ص مرکب ) بی شرم. بی حیا. بی آزرم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.
نظامی ( از انجمن آرا ) .
|| بی اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) . مردم بی اعتقاد. از ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
شوخی ناداشت ز جلاد بیش
کو تن غیری برد این جان خویش.
امیرخسرو ( از انجمن آرا ) .
|| ( مص مرخم ) ناداشتن. فقر. افلاس. تنگدستی. بینوائی. مفلسی. تهیدستی :
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرومانده باشد نه پرهیزگار.
عنصری.
|| ( ص مرکب ) بی شرم. بی حیا. بی آزرم. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ) :
چنین آمده ست از بزرگان پیر
که با هیچ ناداشت کشتی مگیر.
نظامی ( از انجمن آرا ) .
|| بی اعتقاد. ( ناظم الاطباء ) . مردم بی اعتقاد. از ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، حاجتمندی، درماندگی، درویشی، عسرت، فاقه، فلاکت، مستمندی، گدایی، مسکنت، نداری، نیازمندی
دوستان در اسناد تجاری همراه با عدد این کلمه می آید . کسی اطلاع دارد به چه معناست؟
در باب عشور تنباکو یکصد و پنجاه فقر که وارد گمرک می شود پنجاه فقر عشور است
در باب عشور تنباکو یکصد و پنجاه فقر که وارد گمرک می شود پنجاه فقر عشور است
فقر به معنای نداشتن وسائل و مایحتاج زندگی به حد کفایت
به زبان لکی میشود ژار یا ژاری
به زبان لکی میشود ژار یا ژاری
فقر در زبان آذری می شود یوقسولّوق ( نداری ) و فقیر می شود یوقسول به معنی ندار
دولتی لیگه تَلَسن تئز یوقسولّوقا دوشر . ( ضرب المثل ترکی )
ترجمه: کسی که برای ثروتمند شدن عجله کند زودتر به دام فقر گرفتار می شود.
... [مشاهده متن کامل]
شعر :
زودتر در فقر می افتد کسی که در جهان
زود ثروتمند گشتن را به ســر می پرورد
شعر : علی باقری
دولتی لیگه تَلَسن تئز یوقسولّوقا دوشر . ( ضرب المثل ترکی )
ترجمه: کسی که برای ثروتمند شدن عجله کند زودتر به دام فقر گرفتار می شود.
... [مشاهده متن کامل]
شعر :
زودتر در فقر می افتد کسی که در جهان
زود ثروتمند گشتن را به ســر می پرورد
شعر : علی باقری
بیچاره
واژه دریوزگی بهترین جایگزین هست
کمبود
بدبخت، تیره بخت ، نگون بخت ، بیچاره
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دوژیس ( اوستایی: دوچیثرَ )
داید dãyd ( سنسکریت: داریدرْیَ )
دورْگ durg ( سنسکریت: دورگَتی )
هِژار ( کردی )
دوژیس ( اوستایی: دوچیثرَ )
داید dãyd ( سنسکریت: داریدرْیَ )
دورْگ durg ( سنسکریت: دورگَتی )
هِژار ( کردی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)