human nature
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش
خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت
غیرت، گرمی، جنس، فطرت، جرات، خمیره
ایجاد، فطرت، خلقت، خلق، افرینش
نظام نامه، قانون اساسی، تشکیل، مشروطیت، فطرت، ساختمان ووضع طبیعی، تاسیس
پیشنهاد کاربران
فطیر اگر اربی باشد بر سنگ و وزن فعیل باید باشد یعنی بنشن آن ف. ط. ر می بایست باشد و فطر / افطار به بازگشایی ( گشایش / ایجاد / آغاز و . . . ) اشاره دارد پس فطیر که ما از آن بهره میبریم پیوند چندانی با ف. ط. ر ندارد مگر اینکه این چنین باشد و بعدها ف. ط. ر معنا و کاربرد دیگری نیز همزمان با دیگر دیسان خود گرفته باشد
... [مشاهده متن کامل]
بالا = والا ( که خود از وال یا بال و بالیدن آمده یعنی چیزی که شما را به ارج و والایی میبرد ) برابر uP = آپ / اف فارسی و بعدها upper شده اَبَر در ابرمرد و . . . . و بعدها اَبَر به بَر هیخته و تبدیل شد و برکنار / برنامه و . . . با آن ساخته شد یعنی بسیار کنار زدن و . . . بعد ها از up , uper پریدن و از پریدن فریدن و فر و شکوه ساخته شد که همگی یعنی بالایی و والایی و چون پ به ب تبدیل شده شاید پالییدن و پالایش همان بالایش و به اوج رساندن چیزی باشد ( شاید ) چکوار ( خلاصه ) بگم افر در افراسیاب گونه دیگر آپر است و در ابر اسمان گونه دیگر آنرا میبینیم پس میتوانید برای بالا از گونه لاتین تور آن یعنی pro که همان پر / فر است نیز استفاده کنید.
پایین= پای / پی => واژه بات / پات در باتِن و باتالاق یعنی پایین و فرو افتاده ( در پتیاره نیز واژه پِتی میشود کم و پایین و فرورفته و پتیاره میشود کسی ک با خودش فرو مایگی و پستی را می آورد ) => پِت یعنی کوچک / فرو ؛ همچنین امانویل پِتی در زبان فرانسوی میشود امانوئل کوچک ؛ پس این واژه یک واژه همگانی در دنیاست ؛ برگردیم به فطیر
فطیر به گمان بنده یک دگردیس واجی از پِتیر بوده و در گذر زمان یا برای اینکه با دیگردیس های خود اشتباه معنایی نیابد و اختصاصا برای مورد خاص خود بهر شود به این ریخت و دیس نوشته شد ؛ مثال هایی که نشان میدهد در زبان های ایرانی برای اشاره به هر چیزی گاها شکل نوشتن آنرا دریخت ( عوض ) میکردن
تپیدن = ضربه زدن
تپش = ضربان
تپل = برامده
تپور = نام ایل و قومی در شمال و نام استان مازندران در گذشته که گاها طپورستان نیز نوشته میشد ( نمونه دیگر از دگردیس در ت. پ. ر )
تبر = طبر => ضربه زننده تب ِر ( پسوند ِر در مادر/پدر/برادر/خواهر و . . . در گذشته بوده و امروزه در لاتین er یعنی فاعل نوشته میشود اما در زبان ایرانی به گر یا ور دریخته شد )
تپه = برامده
تف = توف= طوف => توفان یا طوفان = ضربه زننده
توپ = برامده
تب = برامدگی/التهاب ناشی از بیماری
و. . .
=> پِتیر یا فطیر امروزی یعنی فروبرنده / خارکننده / بی ارزش کننده
اینکه میگویند بی مایه فطیره یعنی بی مایه ( کسی که دارایی ندارد ) بی ارزش و فرومایه است.
نان فطیر = نان بی ارزش و فرومایه ( بیات اشاره به ماندگی دارد اما فطیر اشاره به کم ارزش بودن ذاتی و درونی )
حال رپت ف. ط. ر را با فطیر و پِتیر خودمان میسنجیم
در فطر و افطار هدف کم خوری و ساده خوری بوده ؛ شاید در گذر زمان این کم خوری ها و ساده خوری ها برای اشاره به فطر و افطار اشاره شده باشد یعنی اینکه میگویند افطار کردم یعنی ساده خوری مد نگر بوده نه بازگشایی در انجام خوردن ( ان دوستی که افطار را به بازگشایی و آغاز چمیدند باید به این نکته دقت کنند ) ؛ همچنین برای فطرت که از ف. ط. ر آمده میتوان به ذاتی بودن و اشاره به درون نیز پی برد که باز هم به فرو و درون / کم و کوچک و خار و کم ارزشی اشاره دارد یعنی یکی از گونه های هر چیز کوچکی میتواند چه در اندازه و چه در باطن اشاره به کم ارزشی داشته باشد همچون
ریز = کوچک / کم ارزش
بیش = با ارزش / بسیار ( تعداد ) / بالا و افزونی و . . .
=> فطیر = ساده / کم ارزش / فرومایه / درون مایه و . . .
از اینجا بوده که فطرت به درون مایه = ذات درونی اشاره یافت و از ریشه پِت = pet / پات / بات / پای و پِی و پایین و . . . . آمده
حتی امروزه به حیوانات در زبان لاتین پِت میگویند یعنی موجوداتی که کم ارزش و فرومایه هستند در برابر مخلوق برتر خداوندکه انسان باشد پس باز هم نمونه دیگری از گفته هایم سَند شد.
... [مشاهده متن کامل]
بالا = والا ( که خود از وال یا بال و بالیدن آمده یعنی چیزی که شما را به ارج و والایی میبرد ) برابر uP = آپ / اف فارسی و بعدها upper شده اَبَر در ابرمرد و . . . . و بعدها اَبَر به بَر هیخته و تبدیل شد و برکنار / برنامه و . . . با آن ساخته شد یعنی بسیار کنار زدن و . . . بعد ها از up , uper پریدن و از پریدن فریدن و فر و شکوه ساخته شد که همگی یعنی بالایی و والایی و چون پ به ب تبدیل شده شاید پالییدن و پالایش همان بالایش و به اوج رساندن چیزی باشد ( شاید ) چکوار ( خلاصه ) بگم افر در افراسیاب گونه دیگر آپر است و در ابر اسمان گونه دیگر آنرا میبینیم پس میتوانید برای بالا از گونه لاتین تور آن یعنی pro که همان پر / فر است نیز استفاده کنید.
پایین= پای / پی => واژه بات / پات در باتِن و باتالاق یعنی پایین و فرو افتاده ( در پتیاره نیز واژه پِتی میشود کم و پایین و فرورفته و پتیاره میشود کسی ک با خودش فرو مایگی و پستی را می آورد ) => پِت یعنی کوچک / فرو ؛ همچنین امانویل پِتی در زبان فرانسوی میشود امانوئل کوچک ؛ پس این واژه یک واژه همگانی در دنیاست ؛ برگردیم به فطیر
فطیر به گمان بنده یک دگردیس واجی از پِتیر بوده و در گذر زمان یا برای اینکه با دیگردیس های خود اشتباه معنایی نیابد و اختصاصا برای مورد خاص خود بهر شود به این ریخت و دیس نوشته شد ؛ مثال هایی که نشان میدهد در زبان های ایرانی برای اشاره به هر چیزی گاها شکل نوشتن آنرا دریخت ( عوض ) میکردن
تپیدن = ضربه زدن
تپش = ضربان
تپل = برامده
تپور = نام ایل و قومی در شمال و نام استان مازندران در گذشته که گاها طپورستان نیز نوشته میشد ( نمونه دیگر از دگردیس در ت. پ. ر )
تبر = طبر => ضربه زننده تب ِر ( پسوند ِر در مادر/پدر/برادر/خواهر و . . . در گذشته بوده و امروزه در لاتین er یعنی فاعل نوشته میشود اما در زبان ایرانی به گر یا ور دریخته شد )
تپه = برامده
تف = توف= طوف => توفان یا طوفان = ضربه زننده
توپ = برامده
تب = برامدگی/التهاب ناشی از بیماری
و. . .
=> پِتیر یا فطیر امروزی یعنی فروبرنده / خارکننده / بی ارزش کننده
اینکه میگویند بی مایه فطیره یعنی بی مایه ( کسی که دارایی ندارد ) بی ارزش و فرومایه است.
نان فطیر = نان بی ارزش و فرومایه ( بیات اشاره به ماندگی دارد اما فطیر اشاره به کم ارزش بودن ذاتی و درونی )
حال رپت ف. ط. ر را با فطیر و پِتیر خودمان میسنجیم
در فطر و افطار هدف کم خوری و ساده خوری بوده ؛ شاید در گذر زمان این کم خوری ها و ساده خوری ها برای اشاره به فطر و افطار اشاره شده باشد یعنی اینکه میگویند افطار کردم یعنی ساده خوری مد نگر بوده نه بازگشایی در انجام خوردن ( ان دوستی که افطار را به بازگشایی و آغاز چمیدند باید به این نکته دقت کنند ) ؛ همچنین برای فطرت که از ف. ط. ر آمده میتوان به ذاتی بودن و اشاره به درون نیز پی برد که باز هم به فرو و درون / کم و کوچک و خار و کم ارزشی اشاره دارد یعنی یکی از گونه های هر چیز کوچکی میتواند چه در اندازه و چه در باطن اشاره به کم ارزشی داشته باشد همچون
ریز = کوچک / کم ارزش
بیش = با ارزش / بسیار ( تعداد ) / بالا و افزونی و . . .
=> فطیر = ساده / کم ارزش / فرومایه / درون مایه و . . .
از اینجا بوده که فطرت به درون مایه = ذات درونی اشاره یافت و از ریشه پِت = pet / پات / بات / پای و پِی و پایین و . . . . آمده
حتی امروزه به حیوانات در زبان لاتین پِت میگویند یعنی موجوداتی که کم ارزش و فرومایه هستند در برابر مخلوق برتر خداوندکه انسان باشد پس باز هم نمونه دیگری از گفته هایم سَند شد.
غریزه
به نظرم فطرت یعنی، هچیت درونی یک فرد!!
به نظرم فطرت یعنی، هویت درونی یک فرد!
الروم
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
... [مشاهده متن کامل]
ﭘﺲ [ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﻙ ] ﺣﻖ ﮔﺮﺍﻳﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻦ [ ﺗﻮﺣﻴﺪﻱ ] ﺭﻭﻱ ﺁﻭﺭ ، [ ﭘﺎﻱ ﺑﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮ ]ﺳﺮﺷﺖ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭽﮕﻮﻧﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ ﻧﻴﺴﺖ ; ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ; ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ [ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺻﻴﻞ ] ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ( ٣٠ )
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ
... [مشاهده متن کامل]
ﭘﺲ [ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﺮﻙ ] ﺣﻖ ﮔﺮﺍﻳﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﻦ [ ﺗﻮﺣﻴﺪﻱ ] ﺭﻭﻱ ﺁﻭﺭ ، [ ﭘﺎﻱ ﺑﻨﺪ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﺑﺮ ]ﺳﺮﺷﺖ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﺮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺧﺪﺍ ﻫﻴﭽﮕﻮﻧﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻭ ﺗﺒﺪﻳﻠﻲ ﻧﻴﺴﺖ ; ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﻳﻦ ﺩﺭﺳﺖ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ; ﻭﻟﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩم ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺶ [ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﺻﻴﻞ ] ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ( ٣٠ )
فطرت، سرشت، گوهر، نهاد، ذات یا طینت، بخش جدایی ناپذیر، مادرزادی و نیاموختنی روانی مردمان است که از آغاز زایش با خود به همراه دارند. فطرت، یک مفهوم ماوراءالطبیعی است و با مشخصات ژنتیکی متفاوت است. فطرت، هنگام تولد در میان همه انسان ها یکسان است.
... [مشاهده متن کامل]
فطر در واژه برابر است با «آفریدن» و «پدید آوردن» است و وقتی به فطرت مبدل می شود یعنی حالت خاصی از خلق کردن. فطرت، آفرینش ویژه انسان است که از دیگر موجودات جدا است. در دانش اسلامی فطریات مردمان را دو بخش می دانند:
• فطریات در ناحیه شناخت ها
• فطریات در ناحیه گرایش ها
اما در گستره بزرگتر و فراتر از دین اسلام، تجربه گرایانی چون لاک و هیوم این مفهوم ( انگاره ) را نادرست دانسته اند. کانت و دکارت هردو با دیدگاههایی گوناگون، به گونه هایی از فطریات در مردمان باور داشتند.
«فطرت» واژه ای عربی بر وزن فِعْلَة از ریشه «ف ط ر» و ب معانی «شکافتن» و «آفریدن و ایجاد اولیه و بدون سابقه» ( ابداع ) است.
مشتقات این واژه به هر دو معنا در قرآن آمده اند:
• «إذا السّماءُ انفَطَرَت» به معنای «شکافتن».
• «اَفیِ اللّهِ شکٌ فاطرِ السّموات والأرض» به معنای «آفریدن».
«فطریات» در منطق و فلسفه و عرفان معانی گوناگونی دارند:
۱. در منطق، یکی از انواع شش گانه بدیهیات ( اولیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، فطریات و حدسیّات ) است که به اثبات با دلیل نیازی ندارد ( دلیلشان با خودشان است ) . مانند: «ده بخش بر پنج می شود دو. »
۲. عقل گرایان، برخی دانسته ها را - که سرچشمه شان را یکراست عقل ( بی بهره گیری از حواس ) می دانند - «فطری» می نامند. مانند: شکل، دانایی، نادانی، وحدت و ….
۳. در دیدگاه کانت، برخی از دانسته ها آزمودنی و برخی فطری است، که این دانسته های فطری را نمی توان از راه حس و آزمون بدست آورد و «لازمه ساختمان ذهن» است؛ مثلاً مفاهیم ریاضی، فطری و یقینی و مقدم به تجربه اند.
۴. در دیدگاه افلاطون، سرچشمه دانسته ها عقل ( بی بهره گیری از حواس ) است و یادگیری در این جهان، همان یادآوری دانسته هایی است که در «عالم مُثُل» بدست آورده و در این جهان فراموش کرده است.
۵. برابر با بدیهیات منطقی؛ که در بخش «منطق» در «حکمةالاشراق» به کار رفته اند.

... [مشاهده متن کامل]
فطر در واژه برابر است با «آفریدن» و «پدید آوردن» است و وقتی به فطرت مبدل می شود یعنی حالت خاصی از خلق کردن. فطرت، آفرینش ویژه انسان است که از دیگر موجودات جدا است. در دانش اسلامی فطریات مردمان را دو بخش می دانند:
• فطریات در ناحیه شناخت ها
• فطریات در ناحیه گرایش ها
اما در گستره بزرگتر و فراتر از دین اسلام، تجربه گرایانی چون لاک و هیوم این مفهوم ( انگاره ) را نادرست دانسته اند. کانت و دکارت هردو با دیدگاههایی گوناگون، به گونه هایی از فطریات در مردمان باور داشتند.
«فطرت» واژه ای عربی بر وزن فِعْلَة از ریشه «ف ط ر» و ب معانی «شکافتن» و «آفریدن و ایجاد اولیه و بدون سابقه» ( ابداع ) است.
مشتقات این واژه به هر دو معنا در قرآن آمده اند:
• «إذا السّماءُ انفَطَرَت» به معنای «شکافتن».
• «اَفیِ اللّهِ شکٌ فاطرِ السّموات والأرض» به معنای «آفریدن».
«فطریات» در منطق و فلسفه و عرفان معانی گوناگونی دارند:
۱. در منطق، یکی از انواع شش گانه بدیهیات ( اولیات، مشاهدات، تجربیّات، متواترات، فطریات و حدسیّات ) است که به اثبات با دلیل نیازی ندارد ( دلیلشان با خودشان است ) . مانند: «ده بخش بر پنج می شود دو. »
۲. عقل گرایان، برخی دانسته ها را - که سرچشمه شان را یکراست عقل ( بی بهره گیری از حواس ) می دانند - «فطری» می نامند. مانند: شکل، دانایی، نادانی، وحدت و ….
۳. در دیدگاه کانت، برخی از دانسته ها آزمودنی و برخی فطری است، که این دانسته های فطری را نمی توان از راه حس و آزمون بدست آورد و «لازمه ساختمان ذهن» است؛ مثلاً مفاهیم ریاضی، فطری و یقینی و مقدم به تجربه اند.
۴. در دیدگاه افلاطون، سرچشمه دانسته ها عقل ( بی بهره گیری از حواس ) است و یادگیری در این جهان، همان یادآوری دانسته هایی است که در «عالم مُثُل» بدست آورده و در این جهان فراموش کرده است.
۵. برابر با بدیهیات منطقی؛ که در بخش «منطق» در «حکمةالاشراق» به کار رفته اند.

سلام ، فطرت وجود ندارد فرازمینی ست که ما آنرا جان، روح و. . . . میخوانیم ، حرکت از شرق به غرب سپس ایست که مرگ است جهت عقربه های ساعت ادامه دارد زنجیره فرازمینی نام دارد تا عقل با اختیاراتی که دارد درک کند پاک و معصوم بدنیا آمده همانگونه بماند چون هدف عظیمی دارد، جسم را شبیه خود کند با نفس کشیدن جسم و هوا و فضا و جو و خارج از جو و جهان و. . . . . تغییر دهد مثل درخت دی اکسید کربن را تبدیل به اکسیژن کرد.
... [مشاهده متن کامل]
فرازمینی ها نقش اصلی را دارند.
خدا حافظ شما .
... [مشاهده متن کامل]
فرازمینی ها نقش اصلی را دارند.
خدا حافظ شما .
هو
فطرت آینه ای است در ذات ( قلب ) که نور حق تعالی را منعکس می کند.
هنرمند خودآموخته. هو مدد یار
فطرت آینه ای است در ذات ( قلب ) که نور حق تعالی را منعکس می کند.
هنرمند خودآموخته. هو مدد یار
فطرت از ریشه ی فطر در لغت به معنای شکافتن، از آنجا که آفرینش و خلقت نیز نوعی شکافتن عدم و پدید آمدن است، فطرت در معنای آفرینش و خلقت نیز به کار می رود. فطرت معنای اصطلاحی نیز دارد.
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی آسْن می باشد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)