فضولی کردن


    interfere
    meddle
    mess
    nose
    pry
    poke
    to meddle
    to blab

مترادف ها

interfere (فعل)
دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن

blab (فعل)
فضولی کردن، وراجی کردن، گستاخی کردن، فاش وابراز کردن

meddle (فعل)
امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن

kibitz (فعل)
فضولی کردن، در کار دیگری مداخله کردن، دستور بیجا دادن

interlope (فعل)
فضولی کردن، مداخله کردن، پا در میان کار دیگران گذاردن

intermeddle (فعل)
فضولی کردن، مداخله کردن

rubberneck (فعل)
فضولی کردن

poke one's nose (فعل)
فضولی کردن

پیشنهاد کاربران

گفت نابجا،
تفتیش و وارسی کار دیگران، ورود بیجا و ناخوانده، اظهار فضل، گذشتن از حد ،
pry
Butt in
intrude on
سرک کشیدن
به هر کاری سر کردن
دخالت کردن ، خایمالی در کار دیگران
دخالت

بپرس