elocutionist
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان
خوش برخورد، گویا، فصیح، معاشر
سخن آرا، فصیح، خوش زبان، چرب زبان
فصیح
پیشنهاد کاربران
میر کلام ؛ مرد فصیح و خطیب زبان آور.
فصیح: نوشته یا گفتاری که به آسانی فهمیده شود.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
رسا، شیوا، کارَنگ.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
رسا، شیوا، کارَنگ.
الـــسن
لَسِن ، اَلسَن
عنقاسخن ؛ که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح :
خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی
عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی.
خاقانی.
خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی
عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی.
خاقانی.
شیوا، مورد پسند، گویا
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
روشن بیان . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه بیان او روشن است . فصیح .
خوش تقریر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص مرکب ) فصیح . نطاق . ( ناظم الاطباء ) . آنکه مسائل علمی را خوب بیان کند. آنکه تقریر خوب دارد. که با گشاده زبانی ادای مطلب کند. که مطلبی را نیکو بازگوید.
بلبل زبان . [ ب ُ ب ُ زَ ] ( ص مرکب ) شیرین زبان . ( فرهنگ فارسی معین ) . || فصیح . ( فرهنگ فارسی معین )
فصیح در اصل به معنی خالص بودن چیزی از زوائد است و سپس به سخنی که رسا و گویا و خالی از حشو و زوائد باشد گفته شده است .
رسا . . .
فصیح:گویا
بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان
آدم فصیح و خوش بیان، ارتباط برقرار کننده
فصیح در پارسی " گشواد" ، فصاحت = گشوادی .
السن
لسن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)