فصیح

/fasih/

    articulate
    coherent
    eloquent
    fluent
    clear
    rhetorical

فارسی به انگلیسی

فصیح نویسی
elocutionist

مترادف ها

eloquent (صفت)
سخنگو، سخن آرا، سلیس، فصیح، سخنور، شیوا، خوش زبان

communicative (صفت)
خوش برخورد، گویا، فصیح، معاشر

silver-tongued (صفت)
سخن آرا، فصیح، خوش زبان، چرب زبان

oratorial (صفت)
فصیح

پیشنهاد کاربران

فصیح. [ ف َ ] ( ع ص ) زبان آور. ( منتهی الارب ) . دارای فصاحت : رجل فصیح. ( از اقرب الموارد ) : وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟. . . دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. ( تاریخ بیهقی ) .
فصیحی کو سخن چون آب گفتی
...
[مشاهده متن کامل]

سخن با او به اصطرلاب گفتی.
نظامی.
گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو.
عطار.
هان تا سپر نیفکنی از حمله فصیح
کو را جز این مبالغه مستعار نیست.
سعدی.
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس.
سعدی.
رجوع به فصاحت شود. || ماننده سخن را آنجا که خواهد. ( منتهی الارب ) . ج ، فصحاء، فُصُح ، فصاح. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. ( ناظم الاطباء ) . || لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود. || لسان فصیح ؛ زبان تیز. ( منتهی الارب ) . روان. ( از اقرب الموارد ) : لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. ( تاریخ بیهقی ) .
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش
بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر.
ناصرخسرو.
|| لبن فصیح ؛ شیر کف برگرفته. ( منتهی الارب ) . رجوع به فصاحت شود.
فصیح. [ ف َ ] ( اِخ ) مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته ، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست :
هر نفسی کز تو کسی بشنود
بی شک از او همنفسی بشنود.
و قبراو در هری است. ( از مجالس النفائس ص 205 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

صحیح
اگر قبول کنیم معنی فصیح چنین است ، انانکه کلام خدا /الله را تحت عناوین مختلف تفسیر می کنند به کلام خدا/الله خیانت روا داشته و دارند .
میر کلام ؛ مرد فصیح و خطیب زبان آور.
فصیح: نوشته یا گفتاری که به آسانی فهمیده شود.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست:
رسا، شیوا، کارَنگ.
الـــسن
لَسِن ، اَلسَن
عنقاسخن ؛ که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح :
خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی
عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی.
خاقانی.
شیوا، مورد پسند، گویا
ملیح الکلام ؛ فصیح و زبان آور. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ترکیب بعد شود.
- ملیح المحاوره ؛ خوش بیان. شیرین سخن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
روشن بیان . [ رَ / رُو ش َ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه بیان او روشن است . فصیح .
خوش تقریر. [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] ( ص مرکب ) فصیح . نطاق . ( ناظم الاطباء ) . آنکه مسائل علمی را خوب بیان کند. آنکه تقریر خوب دارد. که با گشاده زبانی ادای مطلب کند. که مطلبی را نیکو بازگوید.
بلبل زبان . [ ب ُ ب ُ زَ ] ( ص مرکب ) شیرین زبان . ( فرهنگ فارسی معین ) . || فصیح . ( فرهنگ فارسی معین )
فصیح در اصل به معنی خالص بودن چیزی از زوائد است و سپس به سخنی که رسا و گویا و خالی از حشو و زوائد باشد گفته شده است .
رسا . . .
فصیح:گویا
بلیغ، زبان دان، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبان
communicator
آدم فصیح و خوش بیان، ارتباط برقرار کننده
فصیح در پارسی " گشواد" ، فصاحت = گشوادی .
السن
لسن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)