فشار

/feSAr/

    pressure
    squeezing
    stress
    strain
    beat
    coercion
    compulsion
    demand
    depression
    hustle
    impression
    press
    push
    squeeze
    tax
    tension
    tug
    wring
    potential

فارسی به انگلیسی

فشار اوردن
press, strain, urge, vex, to bear pressure, to press

فشار اوردن با استفاده از مقام
jawbone

فشار بر دکمه
keystroke

فشار بر نت بخصوص
accent

فشار بر کلید
keystroke

فشار برق
voltage

فشار به جلو
draft

فشار بیش از حد به خود اوردن
overexert

فشار جمعیت
crush

فشار جو
atmospheric pressure

فشار خون
blood pressure, (high) blood pressure

فشار دادن
hunch, press, push, squeeze, to press or squeeze

فشار دادن با پا
step

فشار دادن به پایین
depress

فشار دادن به جلو با حرکت ناگهانی و تند
jerk

فشار دوم
secondary accent, secondary stress

فشار روحی
stress, tension

فشار زدایی
decompression

فشار زندگی
pressure, press of life

فشار زیاد
heat

مترادف ها

compression (اسم)
اختصار، تراکم، ضغطه، فشردگی، فشرده سازی، فشار، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی

rush (اسم)
تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید

stress (اسم)
تاکید، قوت، ضربه، تقلا، اهمیت، فشار

tension (اسم)
بحران، کشش، تیرگی، کشمکش، فشار، تشنج، سفتی، تنش، تمدد، قوه انبساط

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

hustle (اسم)
شتاب، فشار، تکان، زور

constraint (اسم)
گرفتاری، توقیف، قید، محدودیت، اجبار، اضطرار، فشار

pressure (اسم)
سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا

oppression (اسم)
تعدی، جور، حیف، فشار، افسردگی، ظلم، ستم، بیداد

thrust (اسم)
نیرو، فشار، زور، سخمه، نیروی پرتاب، فشار موتور

push (اسم)
تنه، هل، فشار، زور، فشار با سر، فشار به جلو

press (اسم)
جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، چاپ، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه

pressing (اسم)
فشار

squeeze (اسم)
فشار

discharge head (اسم)
فشار

vim (اسم)
توانایی، قدرت، نیرو، توان، فشار، زور، انرژی

enforcement (اسم)
انجام، فشار، اجراء

impressure (اسم)
فشار، اعمال نیرو بر روی چیزی، فشار و زور در امری

inrush (اسم)
فشار، حمله به درون، هجوم به داخل

squeeze play (اسم)
فشار

پیشنهاد کاربران

واژه فشار
معادل ابجد 581
تعداد حروف 4
تلفظ fešār
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم )
مختصات ( فَ یا فِ ) ( اِ. )
آواشناسی feSAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
واژه فشار از ریشه ی واژه ی فشردن پارسی است.
...
[مشاهده متن کامل]

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
واژه فشردن به ارث رسیده از فارسی میانه ( ʾpšwltn' /⁠afšurdan⁠/ ) ، از زبان پروتوایرانی *fšar - ( �فشردن � ) ، از پروتوایرانی *sparH - ، دومی از پروتو - هندواروپایی *sperH - این واژه پارسی است.
منابع ها. فرهنگ واژه های اوستا
ریشه شناسی واژگان شیرین ایرانی
فرهنگ فارسی به پهلوی
فرهنگنامه کوچک پهلوی
فرهنگ زبان ایرانی باستان
فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
فرهنگ عمید

فشتری شدن
#فشار
یک واژه پارسی و ایرانی که به ریخت فارسی در آمده است.
از ریشه افشردن و اپشردن
آپشردن= آپ ( آب ) شردن ( شره گرفتن )
به چم و معنی اب چیزی را در آوردن
به کسی که کار آپشردن را انجام میدهد افشین ( آپشین ) گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

که دستگاه و اپزاری ( ابزار ) که با آن کار آپشردن ( فشردن ) را انجام میدهند آپسار یا اپسار یا افسار یا افشار گویند .
واژه press انگلیسی از ریسه اپسار پارسی به چم و معنی تحت فشار قرار دادن است.
به کسی یا چیزی که زیر آپشار یا فشار است. آپسرده یا افسرده به چم و معنی آب پس داده می گویند
@iranaryan

strain
ضربه ، نیرو
فشار در این سروده ها ( اگرچه عربها ان را فُشار گویند ) فَشار= پشار =پراکنده است انرا بچم دشنام گرفته اند
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی.
واکاویِ واژه یِ ( فشار، افشردن، افشاردن ) :
1. بررسی تکواژها:
1. 1 - پیشوندِ ( اف ) :پیشوندِ ( اف ) پیشوندِ جدایی ناپذیر در زبانِ پارسی است؛:بمانندِ واژه ( افزودن ) .
1. 2 - شُر/شار: بُن کنونیِ کارواژه یِ ( شُردن/شاردن ) است. اگر برایتان جای بسی شگفتی است که چرا این کارواژه دوریخت دارد، آن را با کارواژه یِ ( شمُردن/شماردن ) همسنجی کنید، که در آن ( شِ ) پیشوند است و آنچه می ماند: ( مُردن/ماردن ) هست. ( بهتر و سزاوارتر است که از کارواژه " ماردن" بهره بگیریم تا "مُردن"؛چراکه ما در زبان پارسی کارواژه "مُردن" با بُن کنونیِ "میر" داریم که نباید با کارواژه بالا با بُن کنونیِ "مار" یکی پنداشته شود. )
...
[مشاهده متن کامل]

1. 3 - دَن:نشانه یِ مصدری
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
2. کارواژه ( شُردن/شاردن ) با واژگانِ ( شار، شاره، شارِش ) خویشاوندی دارد. واژه "افشاردَن یا افشُردن"، " بالا بُردنِ جریان یا شار " را بازنمایی می کند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
3. پیشنهادِ واژه:
در زبانِ آلمانی به مدارهای برقی/الکتریکی، schaltkreis و در زبانِ انگلیسی circuit می گویند. ( Kreis ) در زبانِ آلمانی به چمِ ( دایره ) و پیشوندِ ( cir ) در واژه ( circuit ) نیز نشاندهنده یِ دوری بودن است ؛چنانکه در واژه ( circle ) به چمِ ( دایره ) نیز دیده می شود. ( Kreis ) در ( schaltkreis ) و ( cir ) در ( circuit ) به "دوری بودن" یا "بسته بودن" مدارهای الکتریکی اشاره دارد.
پیشوندِ ( دوری، گِردی ) در زبانِ پارسی ( پَر ) هست بمانندِ واژه یِ ( پَرهون =دایره ) .
واژه ( schalt ) در زبانِ آلمانی از کارواژه یِ ( schalten ) به چمِ ( =معنایِ )
1 - to go or push against the stream, direct, regulate
2 - to push, impel ( espec. a ship ) , set a - going, drive
3 - to direct, rule
گرفته شده است ( در زبانِ آلمانیِ کنونی schalten به چمِ "روشن کردن ( لامپ ) " نیز می باشد ) .
از دیدِ من به دو دلیلِ چمارشناختی ( =معناشناختی ) و ریختشناسی دو کارواژه یِ ( schalten شالتِن ) در زبانِ آلمانی و ( شاردَن ) در زبانِ پارسی از یک بُن و ریشه می باشند ( دگرگونیِ آواییِ ( ر/ل ) در زبانهایِ آریایی - اروپایی رواگمند ( =رایج ) بوده است ) .
بنابراین واژه پیشنهادیِ من به جایِ واژه ( مدار ) ، ( پَرشار یا پَرشاره ) است. واژگانِ دیگر همچون ( شارگرد و. . . ) را نیز می توان در این زمینه بکاربرد. فراموش نکنید که ( شارگرد ) صفت است و نَه نام.
افزون بر این، ما می توانیم کارواژه یِ ( پَرشاردن یا پَرشُردن ) را به چمِ ( مداربندی کردن ) بکار ببریم. فراموش نکنید ( پَر ) پیشوندِ جدایی ناپذیرِ زبان پارسی است.

وارد شدن نیروی ناراحت کننده و پریشان کننده و آزار دهنده بر کسی ، وارد شدن نیرو بر چیزی و جسمی
در فیزیک فشار ( p ) برابر است با نسبت نیرو بر حسب نیوتن ( N ) تقسیم بر سطح بر حسب متر مکعب ( m� )
به بیان دیگرP=N/m�
کاربر مازیار ایرانی در نظر داشته باشید که واژه فشار و فشردن و افشردن واژگان پارسی هستند و نه بیگانه که در زبان انگلیسی نیز واژه pressure از همین واژه افشُردن یا فشردن. . . بن مضارع:اَفشُر یا فِشُر گرفته شده است.
سخن بیهوده
کسی یا چیزی را تحت شرایط سخت و حاد و بغرنج و غامض قرار دادن.
ضغطه
در فیزیک : فشار ( P ) نسبت اندازه نیروی عمودی ( FN ) بر سطح ( A ) است .
فُشار: بیهود گویی
فِشار: فعل امر از مصدر فشردن
بدی ها ، فحش ، ناسزا
سیوز sivaz
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس