فریاد کردن


    acclaim
    to shout or cry

مترادف ها

shout (فعل)
خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن، مصوت کردن، فریاد کردن، جیغ زدن

screech (فعل)
جیغ کشیدن، فریاد کردن، صدای ناهنجار ایجاد کردن

whoop (فعل)
فریاد کردن

holler (فعل)
فریاد کردن، سروصدا راه انداختن

پیشنهاد کاربران

فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن :
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی.
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
داد کردن
آواز بلند برآوردن. داد زدن. فریاد کردن. داد کشیدن. فریاد کشیدن. آوای بلند برآوردن.

بپرس