فریاد زدن


    call
    cry
    shout
    roar
    emit
    whoop

مترادف ها

cry (فعل)
خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، گریه کردن، صدا کردن، خروشیدن، بانگ زدن، مصوت کردن

shout (فعل)
خروش برآوردن، داد زدن، فریاد زدن، خروشیدن، مصوت کردن، فریاد کردن، جیغ زدن

bawl (فعل)
داد و بیداد کردن، داد زدن، فریاد زدن

scream (فعل)
فریاد زدن، جیغ زدن، ناگهانی گفتن

howl (فعل)
فریاد زدن، زوزه کشیدن، عزاداری کردن

yell (فعل)
فریاد زدن، جیغ زدن، نعره کشیدن، مثل خوک فریادکردن

squall (فعل)
فریاد زدن، توفانی شدن

پیشنهاد کاربران

گلوپاره کردن
فریاد داشتن. [ ف َرْ ت َ ] ( مص مرکب ) فریاد برآوردن. ناله داشتن :
ولیکن با چنین داغ جگرسوز
نمی شاید که فریادی ندارند.
سعدی.
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را.
سعدی.
فریاد کردن. [ ف َرْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد کشیدن. فریاد برآوردن :
ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو
ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد.
مسعودسعد.
جهان را سوخت از فریاد کردن
بزاری دوستان را یاد کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

نظامی.
گهی دل را بنفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی.
نظامی.
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
در پای بندی همچو من فریاد میکن در قفس.
سعدی.
زن بیخرد بر در و بام کوی
همی کردفریاد و می گفت شوی.
سعدی.
گر تضرع کنی وگر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.
سعدی.

جارزنی
( مصدر ) نهیب زدن به ( بر ) کسی . فریاد کشیدن بسوی او .
holler

بپرس