debase
فرومایه
/forumAye/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف
شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، ناسازگار، فرومایه، بیمناک
مکروه، فرومایه، نفرت انگیز، بسیار بد، کریه
فرومایه
فرومایه، خسیس، پست
فرومایه، خسیس، پست، ناکس، بد گوهر، نا اصل
فرومایه، خسیس، پست، بد اخلاق، زننده، فاسد، شرم اور، بدصفت، دون، بدطینت
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال
فرومایه، پست، حرامزاده، بدگهر
فرومایه، فرومانده، پریشان، پریشان حال
فرومایه، خسیس، پست، کثیف، هرزه، شلخته، چرک، دون
فرومایه، رذل صفت
پیشنهاد کاربران
نامرد
کنس
نا فرد
سقط همت
( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطنی به فعل تمام نیامده باشد .
( صفت ) ۱ - پست دون دون همت . ۲ - آن کس که قوتهای باطن وی مرده بود و خود خبر ندارد و از فعلهای قوتهای باطن چنانکه ایشان را هنوز قوتهای باطنی به فعل تمام نیامده باشد .
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] ( ص مرکب ) پست. دون. ناکس. که طبع سفلگان دارد :
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی.
حافظ.
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی.
حافظ.
برابرش ، فرامایه است ، نه جلیل که عربی است
دانی
ناچیز
دون صفت
بی بُته
لهجه و گویش تهرانی
بی عُرضه، بی اصل
لهجه و گویش تهرانی
بی عُرضه، بی اصل
دنی . . .
فرومایه. . . . لییم. . بی وجود. . . ناچیز. . . . بدبخت
یغنعلی بقال/یخنعلی بقال . [ ی َ ن َ ب َق ْ قا ] ( اِ مرکب ) یقنعلی بقال . یغنلی بیگ بقال . تعبیری به تمسخر از خود یا دیگری به مردی ناچیز و بی سروپا: مگر من یغنعلی بقالم ؟ ( یادداشت مؤلف ) .
چقال بقال . [ چ َق ْ قا ب َق ْ قا ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) بقال چقال . در تداول عوام ، اشاره به صاحبان حرفه های کوچک و دکانداران کم بضاعت است ، در مقام تحقیر و بی اعتنایی . و رجوع به بقال چقال و چغال شود.
... [مشاهده متن کامل]
چقال بقال . [ چ َق ْ قا ب َق ْ قا ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) بقال چقال . در تداول عوام ، اشاره به صاحبان حرفه های کوچک و دکانداران کم بضاعت است ، در مقام تحقیر و بی اعتنایی . و رجوع به بقال چقال و چغال شود.
... [مشاهده متن کامل]
بی وجود=
در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ) . || در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ) .
در تداول، دون و کمینه و پست و فرومایه و حقیر و خوار. ( ناظم الاطباء ) . || در تداول عوام، که انجام هیچ کاری نتواند: فلان آدم بی وجودیست ؛ بی جربزه است و کاربر و مفید بحال همنوع نیست. ( یادداشت مؤلف ) .
بی همه چی/چیز ( فرومایه ) ( گویش تهرانی )
خاک بر سر
فرومایه. . . نامردم
پست، پست فطرت، جلب، حقیر، خسیس، خوار، دنی، دون، دون همت، ذلیل، رذل، رذیل، زبون، نامرد، نامردم، لئیم، لییم، ناکس، بدسرشت، بی آبرو، بی اعتبار، بی سروپا، بی قدر، سفله، کنس، متذلل، ناچیز، ناستوده، نانجیب، وغب
انسان خوار و ذلیل و متکبر و خسیس
سافل
اوباش، بی سر و پا
حیله گر
نا کس
سبک سر
دنی
خس
لییم
بی وجود
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)