فروغ؛ یعنی شروع فرق نمودن شرایط و فارغ شدن از تاریکی و شروع روشنایی روز از تاریکی شب. و متضاد کلمه هم ریشه ی فروغ، کلمه ی غروب می باشد. که دو حرف ( ف ب ) قابل تبدیل شدن به همدیگر در قوانین کلمات هستند.
... [مشاهده متن کامل]
اگر هم از زاویه ی قانون تغییر شکل حروف به کلمه فروغ نگاه کنیم و مترادف همین کلمه را ببینیم حرف ( ف ) در کلمه ی فروغ قابل تبدیل شدن به دو حرف ( پ ب ) نیز است یعنی اگر کلمه ی فروغ را با این قانون بروغ نگارش کنیم کلمه ی برق و بارقه ی امید با مفهوم نور و روشنایی، منطبق با همان شرایط سفیدی صبح و سپیده دم نمایان خواهد شد.
یعنی مترادف ریشه ای و انطباقی کلمه ی فروغ، برق و بارقه و متضاد آن غروب و غرب می باشد.
که این کلمات هم منطبق با همان شرایط زمانی می باشند.
همچنین در فلسفه و حکمت واژگان و کلمات که حرف ( ر ) قابل تبدیل به حرف ( ل ) می باشد در لابلای دو کلمه ی فروغ و غروب یک کلیدواژه ای با نام قلب خودنمایی می کند. و همین مسأله یعنی فروغ و غروب طبیعت، نشان دهنده زنده بودن قلب تپنده طبیعت برای ایجاد حیات و ادامه زندگی موجودات از طرف خداوند متعال می باشد.
سنا
در پاسخ به کاربر /bloody . kuromi/:
آری، شما درست میگویید و به گمانم این را در پاسخ به دیدگاه مَن گذاشته اید.
بنده در آن دوره هیچ نمیدانستم.
"فروغ" یک ریختِ دیگر از "فروگ" است که امروزه به این ریخت در آمده است.
... [مشاهده متن کامل]
ولی بنده هم نگفتم که این واژه بیگانه است، ولی چرایی نادرستی آورده ام.
آری، شما درست میگویید، و بنده، از همه کاربران پوزش میخواهم.
بِدرود!
داستان حرف"ق" و "غ" در زبان پارسی؛
حرف � ق � در زبان های � ایرانی غربی � وجود نداشته است و در گذشته بگونه #دیگری تلفظ میشده است. ولی درمقابل حرف � غ � یکی از کهن ترین حروف زبان های ایرانی است.
... [مشاهده متن کامل]
اما شاید شنیده باشید که می گویند حرف ( واج ) ق در زبان #پارسی وجود ندارد پس بنابراین هر واژه ای که این حرف را داشته باشد ، بیگانه است و #پارسی نیست و اینگونه برپایه یک تحلیل نابخردانه، بسیاری از واژگان کهن پارسی را #عربی یا #ترکی می پندارند.
این افراد ، بهتر است بدانند که ( ( واژگان ق دار ) ) در زبان پارسی دو دسته اند :
۱ - دسته نخست : واژگانی که از زبانی بیگانه ( عربی ، ترکی ) آمده اند و حرف ق در آنها مربوط به آن زبان است . همچون : قلب و قبول از عربی و قاچاق از ترکی و . . .
۲ - دسته دوم : واژگان کهن ایرانی که در پارسی نو ، برخی از حروفشان ، معمولا تحت تاثیر #عربی ، تبدیل به ق شده است. یعنی قِ این واژگان در #گذشته حرف دیگری بوده است. ق در این واژگان ( همچون قشنگ و قباد و قهرمان و . . . ) برپایه متون باستانی به دست آمده از زبان های ایرانی ، معمولا در گذشته � ک � یا � خ � یا � گ � بوده است. در زیر به برخی از این واژگان که در متون باستانی پهلوی و سغذی و اوستایی و . . . آمده است ، توجه کنید :
قباد = کَوآت kavāt
قاقم = کاکُم kākom
قابوس ، کاووس = کَیُس kayos
قرمز = کرمیر karmīr
قشنگ = خشَنک xšank
قیصر = کیِسر kēsar
زندیق = زندیک zandīk
خندق = کندک kandak
قرابه = کَراوه karāveh
قاطر = خَرَتَرَ xara - tara
قبا = کَپاه kapāh
قفیز = کَفیز kafiz
شهر قومس = کومیس kūmis
شهر قم = کمب komb
قند ، کند = خَندَ xanda
قاف = کاف kāf
نقره = ناکرتِ nākrtē
قارن پسر کاوه آهنگر = کارن Kārēn
زنبق = چمبک čambak
قز و قزاغند = کز و کژاکند
جوالق = جوال ، گوال
چاقو = چاکو
زنق = زنخ
قهرمان = کهرمان
دهقان = دهگان
ورزقان = ورزگان
روستاق = روستاگ ( روستا )
دهخوارقان = دهخوارگان
خانقاه = خانگاه
و . . .
اما حرف غ : همانگونه که گفتیم یکی از مهم ترین و اصلی ترین حروف زبان های ایرانی باستان بوده که در خیلی از واژگان امروزی بجا مانده است :
اوستایی / فارسی نو
۱ - اوستایی : دَغَ / فارسی نو : داغ
۲ - درَاُغَ / دروغ
۳ - رَاُغنَ / روغن
۴ - وَزَغَ / وزغ
۵ - مِرِغَ / مُرغ
۶ - مُغو / مُغ
۷ - مَئِغَ / میغ ( ابر )
۸ - مَغَ / مغاک ( گودال )
۹ - بَغَ / بَغ ( خدا )
۱۰ - مَرِغا / مَرْغ ( چمنزار ، مرغزار )
۱۱ - تَئِغَ / تیغ
و . . .
همچنین دانستنی است که : حرف ق یکی از حروف کهن و ویژه زبان های #ترکی است و در ترکی ارانی واژگان ق دار دو دسته اند : واژگان اصیل ترکی که قِ آنها خوانده میشود و واژگان دخیل در ترکی که قِ آنها گ میشود. در ترکی استانبولی هم تمام واژگان ق دار به ک تبدیل میشوند
فروغ به پرتو و روشنایی می گویند.
فروغ در زبان پهلوی به شیوه فروگ بوده است. ( در آن دوره چیزی به نام غ نبوده است و به جای آن گ می گفتند )
نور و یا درخشندگی
فروغ : روشنایی و درخشش
درخشندگی ـ نور
فروغ روشنایی ، پرتو
فروزش. [ ف ُ زِ ] ( اِمص ) فروز. روشنی :
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی.
فروغ یعنی: روشنایی
نور
درخشندگی
شعشعه. . پرتو . . لمعان . . روشنایی . .
تیغ
فروغ و روشنی آفتاب و ماه و آتش و امثال آن باشد. ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) . شعاع خورشید و پرتو ماه. ( ناظم الاطباء ) . فروغ. روشنی. روشنائی. ( فرهنگ فارسی معین ) . روشنائی و شعاع تیغ و آفتاب و ماه. ( اوبهی ) . فروغ و تاب و روشنی آفتاب و تابش آتش و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . روشنائی آفتاب و ماهتاب و آتش و شمشیر و فروغ شمشیر. ( شرفنامه ٔ منیری ) . پرتو ماه و شعاع آفتاب است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ) :
... [مشاهده متن کامل]
برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
چون خوش بود نبید براین تیغ آفتاب
خاصه که عکس آن به نبید اندرون پدید.
کسائی.
بدانگه که خورشید بنمود تیغ
بخواب اندر آمد سر تیره میغ.
فردوسی.
چنین تا پدید آمد آن تیغ شید
در ودشت شد چون بلور سفید.
فردوسی.
بدو گفت رستم که شد تیره روز
چو پیدا کند تیغ گیتی فروز. . .
فردوسی.
چو از باختر برزند تیغ هور
زکان شبه سر برآرد بلور.
فردوسی.
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن.
مسعودسعد.
ظلمت ظلم از جهان برداشت عکس تیغ تو
ظلمت شب را چو عکس تیغ خورشید منیر.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) .
برفلک شو ز تیغ صبح مترس
که نترسد ز تیغ و سر، عیار.
خاقانی.
دولتت را خللی چون رسد از حادثه ای
تیغ خورشید تبه کی شود از زنگاری.
رفیعالدین لنبانی.
روشنایی یا روشنی
فروغ یعنی روشنایی و اسم دخترانه و نام کاربردی ای است که تابه حال درچیز ها، جا ها و مکان زیادی بکار رفته است
فروغ : روشنیایی
روشنی درخسش مرتو
روشنایی ، پرتو نور ، درخشش
پرتو، تاب، تابش، تابندگی، درخشش، درخشندگی، روشنایی، روشنی، شعشعه، ضیا، لمعان، نور، وراغ
نور روشنایی از جنس اتش . . . روشنایی. . . . امید در تاریکی . . . . نور . . . هم اسم سوره قران که از نامهای خداوند است . . .
فروغ :در پهلوی در ریخت فروگ frōg بکار می رفته است. ریختی دیگر از آن " فروز است. ) )
( ( به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 200 )
پرتو ، فروغ، نامی دخترانه و بسیار زیبا، هم خانواده ی :افروغ و بی فروغ، به معنی =blaze
نور و افق درخشش روشنایی در دنیاست
به معنی درخشش و نور و روشنایی خورشید است،
به معنای روشنایی، درخشش، نور،
پرتو نور
نور
روشنایی. نور
روشنایی از جنس اتش
درخشش
معنی اش میشه روشنایی و پرتو. نورانی بودن هم میشه بهش گفت.
واقعا ممنون از کمک بزرگتون من که خیلی سایتتون رو مفید میدونم. امیدوارم همواره شاد و موفق باشین.
یعنی درخشندگی و جذابیت
نور . تابش . روشنی .
اسم اصیل و با ریشه ی فارسی. . . باعث افتخارمه ک اسمم فروغِ
روشن، درخشش
رونق
درخشش . . . . . . روشنایی . . . پر نور . . . . . نور . . .
نور و روشنایی ، درخشش
روشنایی وپرتو
درخشندگی
نور و روشنایی
روشنایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)