فرود امدن


    alight
    descend
    lower
    rain
    to come down
    to descend
    to land

فارسی به انگلیسی

فرود امدن پی در پی
cascade

فرود امدن هواپیما با سر
nose-dive

فرود امدن و در ربودن
pounce

مترادف ها

alight (فعل)
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن

ground (فعل)
فرود امدن، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن

land (فعل)
رسیدن، فرود امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن، به خشکی امدن

come down (فعل)
فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن

descend (فعل)
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن

shore (فعل)
ترساندن، فرود امدن، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل

پیشنهاد کاربران

( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن :
بسنگ آسیا ماند بگردش
فروآید همی چون سنگ بر سر.
ناصرخسرو.
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
...
[مشاهده متن کامل]

که آب دیده به رویش فرونمی آید.
سعدی.
|| پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت :
به این هفت هیکل که دارد سپهر
سرم هم فروناید از راه مهر.
نظامی.
|| سازگار شدن. درساختن :
ترا سری است که با ما فرونمی آید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید.
سعدی.
|| ماندن. پیاده شدن. منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .

( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. ( قصص الانبیاء ص 238 ) . پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. ( قصص الانبیاء ص 233 ) . داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. ( قصص الانبیاء ص 148 ) . || سرنگون شدن. به پستی رسیدن :
...
[مشاهده متن کامل]

بزیر اندرآمد سر راستی
پدید آمد از هر سوئی کاستی.

هبوط
light
فرود آمدن
ducks were gabbling by the side of the pond
مرغابی ها در کنار استخر قات قات می کردند.
نزال

بپرس