( فروآمدن ) فروآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) فروافتادن و ریخته شدن خانه و دیوار. ( آنندراج ) . پایین آمدن و افتادن : بسنگ آسیا ماند بگردش فروآید همی چون سنگ بر سر. ناصرخسرو. کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر ... [مشاهده متن کامل]
که آب دیده به رویش فرونمی آید. سعدی. || پایین آمدن سر به کنایت از احترام و تعظیم یا سازش و موافقت : به این هفت هیکل که دارد سپهر سرم هم فروناید از راه مهر. نظامی. || سازگار شدن. درساختن : ترا سری است که با ما فرونمی آید مرا دلی که صبوری از او نمی آید. سعدی. || ماندن. پیاده شدن. منزل کردن : از جیحون گذر کرد و بر ساحل قطان فروآمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ) . || فروآمدن به چیزی ؛ میل کردن بدان. ( آنندراج ) .
( بزیر آمدن ) بزیر آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب زیر آمدن ) پیاده شدن. فرود آمدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پس از منبر بزیر آمد و بخانه اش بردند. ( قصص الانبیاء ص 238 ) . پس از منبر بزیر آمد و اسامه را بخواند و امیر کرد. ( قصص الانبیاء ص 233 ) . داود از کوه بزیر آمد و در میان لشکر خویش و آن مسلمانان وی را دعا گفتند. ( قصص الانبیاء ص 148 ) . || سرنگون شدن. به پستی رسیدن : ... [مشاهده متن کامل]
بزیر اندرآمد سر راستی پدید آمد از هر سوئی کاستی.
هبوط
light فرود آمدن ducks were gabbling by the side of the pond مرغابی ها در کنار استخر قات قات می کردند.