فرو ریختن


    cave
    collapse
    crumble
    give
    tumble

مترادف ها

founder (فعل)
فرو نشستن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، لنگ شدن

cave (فعل)
فرو ریختن، در غار جا دادن، حفر کردن، مقعر کردن

disintegrate (فعل)
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن

crumble (فعل)
فرو ریختن

collapse (فعل)
فرو ریختن، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن

pour down (فعل)
فرو ریختن

fall in (فعل)
فرو ریختن

fall to pieces (فعل)
فرو ریختن

tumble down (فعل)
فرو ریختن

پیشنهاد کاربران

کولپس به معنای واقعی فرو ریختن. مثلا فرو ریختن ساختمان.
اغوا

بپرس