فرو رفتن به خوابdropفرو رفتن به طور ناگهان و با صدای تالاپplumpفرو رفتن در ابsinkplungeفرو رفتن در باتلاقsinksink, swampفرو رفتن در خیالات خودbrown studyفرو رفتن درابگونهsubmergeفرو رفتن و درامدنdip
founder (فعل)فرو نشستن، سر خوردن، خیط و پیت کردن، فرو ریختن، فرو رفتن، خیط و پیت شدن، از پا افتادن، لنگ شدنmerge (فعل)مخلوط کردن، ترکیب کردن، یکی کردن، فرو رفتن، غرق شدن، ادغام کردن، ممزوج کردن، فراگرفته، مستهلک شدنsink (فعل)نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادنdive (فعل)شیرجه رفتن، فرو رفتن، غواصی کردن، تفحص کردن، غوطه زدن، غوطه ور شدنimmerge (فعل)غوطه دادن، فرو بردن، فرو رفتن
نهان شدن، پست شدن، غرق شدن، درون شدن، پایین شدنمردن ، درگذشتن، فوت کردنفرو رفت جم را یکی نازنینکفن کرد چون کرمش ابریشمینگود افتادن ، چنانکه چشمان بیماری از لاغری ؛ گود شدن. فرورفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .+ عکس و لینک