فرمانروا

/farmAnravA/

    ruler
    sovereign
    commander
    lord

مترادف ها

ruler (اسم)
رئیس، خط، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده، سایس، خط کش، حکمران

sovereign (اسم)
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار

one in power (اسم)
فرمانروا

commander (اسم)
فرمانده، رئیس، ضابط، تخماق، فرمانفرما، فرمانروا، سر کرده

ruling (صفت)
رایج، فرمانروا

exercising power (صفت)
فرمانروا

پیشنهاد کاربران

خدیو
کسی که فرمانش جاری است
کسی که فرمانس نافز است
ملک بان . [ م ُ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) نگهبان ملک . حافظ مملکت . کشوردار. فرمانروا : ملک بانان را نشاید روز وشب گاهی اندر خمر و گاهی در خمار. سعدی .
حاکم، حکمران، صاحب اختیار، فرماندار، مخدوم، مطاع، والی، امیر
صادر کننده فرمان

حکمران
پادشاه

حکمروا

بپرس