فرمانبرداری کردن


    obey
    fulfil
    fulfill

مترادف ها

obey (فعل)
تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن

پیشنهاد کاربران

سر از دام کسی نپیچیدن ؛ از فرمان او بیرون نرفتن. از رنج که او مقرر دارد تن بیرون نکشیدن. تحمل بلا که او مقرر کند کردن :
ز من هر چه خواهی همه کام تو
بر آرم نپیچم سر از دام تو.
فردوسی.
قدم در دایرهٔ متابعت کسی یا چیزی نهادن
سر بر خط نهادن/آوردن
گردن افکندن. [ گ َدَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گردن زدن. || مطیع بودن. تسلیم گشتن. فرمانبرداری کردن :
که ما شاه را چاکر و بنده ایم
همان باژ را گردن افکنده ایم.
فردوسی.
سرنهادن

بپرس