فرع

/far~/

    branch
    interest
    issue
    consequence
    interest(on money)
    details
    minor points
    consequent on
    due to

فارسی به انگلیسی

فرع بندی
calculation of interest

مترادف ها

interest (اسم)
سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره

branch (اسم)
شاخ، شاخه، شعبه، ترکه، بخش، انشعاب، رشته، فرع

offshoot (اسم)
شعبه، ترکه، انشعاب، فرع، جوانه، شاخه نورسته

corollary (اسم)
فرع، نتیجه فرعی، نتیجه، استنباط

consequence (اسم)
اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد

secondary matter (اسم)
فرع

پیشنهاد کاربران

�معرفت به وجود، فرع بر امکان شناخت ان است� فرع در اینجا چه معنی ای میدهد؟
سلیم
فرع: کرانه، حاشیه
سلیم
فرع: مانند، وقتی بگوییم این راه فرعی ست یعنی این راه مانند جاده ست.
وابسته
شاخه
غیر اصل
رشته
غیر اصل
در مقابل اصل
فرعی
آنچه اصل نیست
غیر اصلی

بپرس