سلام. تدابیر خداوند برای بازداشتن از شرمندگی بنده گان اهل در مقابل نااهل
دریا . کنایه از شرمگاه زنان. ( از آنندراج ) :
عشق می آرد دل افسرده ما را به شور
مطرب ار طوفان بود دریای لنگردار را.
صائب.
گوهر خود را چو آوردی سلامت برکنار
کشتی تن را به این دریای بی لنگر گذار.
... [مشاهده متن کامل]
صائب ( از آنندراج ) .
کتلها درو چون سرین زنان
که دریا بود از نشیبش عیان.
اشرف ( از آنندراج ) .
فُرَج : فاصله ها و فضاهای کوچک و ریز داخل چیزی
فَرْج: به آلت تناسلی زنان گویند.
فَرَج: به گشایش و ظهور می گویند؛ مثل فرج امام زمان.
هاون . کنایه از فرج زن یعنی موضع جماع ایشان هم هست. فرج زن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . این کلمه در عربی به صورتهای هاوَن و هاوُن و هاوون آمده است.
واژه فرج
معادل ابجد 283
تعداد حروف 3
تلفظ farj
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: فروج] ( زیست شناسی )
مختصات ( ~ . ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی faraj
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
... [مشاهده متن کامل]
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
شکر. [ ش َ / ش ِ ] ( ع اِ ) شرم زن یا گوشت آن. ج ، شِکار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . شرم زن. ( یادداشت مؤلف ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) :
بزن دست بر شکر من تک تکک تک
... [مشاهده متن کامل]
چنان چون زغاره برد مهربانو.
؟ ( از لغت فرس اسدی ، نسخه خطی نخجوانی ) .
|| ( اِمص ) جماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . آرمیدن با زن.
abraham’s bosom n.
[punning on the biblical use meaning the ‘abode of the dead’, e. g. at Luke 16:22: ‘The beggar died, and was carried by the angels into Abraham’s bosom. ’ In both SE and sl. senses the implication is of ‘lying on’]
the vagina
open charms ( n. ) ( also open C, wide C )
the vagina
middle kingdom ( n. ) [a pun on SE Middle Kingdom, in ancient Egypt, the 11th and 12th dynasties ( 22–18C BC ) , doubtless a back - handed tribute to the Victorian fascination with things Egyptian]=
the vagina
middle cut ( n. )
( US black ) the vagina
tunnel ( of love ) ( n. )
the vagina
two - leaved book ( n. )
the vagina
love hole ( n. )
( US ) the vagina
cock alley ( n. ) =
the female genitals; thus take a turn in Cock Alley/Lane, to have sexual intercourse
چشمه ٔ سوزن . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) چشم سوزن را گویند. ( انجمن آرا ) . کنایه از سوراخ سوزن است . ( آنندراج ) . سَم ُ الخِیاط :
این جهان با دل تو تنگ تر است
از دل مور و چشمه ٔ سوزن .
... [مشاهده متن کامل]
فرخی .
تا پیل چو یک فریشم پیله
اندر نشود بچشمه ٔ سوزن
شاها توبزیر فر یزدان مان
بدخواه تو زیر دست آهرمن .
عسجدی .
چشمه ٔ سوزن محیط بحر نتواند شدن
در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است .
صائب ( از آنندراج ) .
و رجوع به چشم سوزن شود. || کنایه از نهایت تنگی . ( برهان ) . بمعنی تنگی نیز آمده . ( انجمن آرا ) : سوراخی به تنگی چشمه ٔ سوزن . || تنگ چشمی باشد. ( برهان ) . کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری . و رجوع به چشم سوزن شود. || باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است . ( از آنندراج ) :
مستور گلی که پرده اش دامن تست
لب تشنه بسان چشمه ٔ سوزن تست .
هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن
رسمی است که مخصوص گل گلشن تست .
شفائی ( از آنندراج ) .
کاف مسطح . [ ف ِم ُ س َطْ طَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لولیان ( لوطیان ) فرج . ( آنندراج از بهار عجم ) :
خامه اش کامد کلید مخزن اسرار کون
ساخت آن کاف مسطح قفل گنج شایگان .
ظهوری ( از آنندراج ) .
بترجا. [ ب َ ت َ / ب َت ْ ت َ ] ( اِ مرکب ) مخفف بدترجا، جای بدتر. آنجا که بد است . || کنایه از قبل و دبر که بتازی عورتین گویند. ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرای ناصری ) . کنایه از عورتین است که مقعد مردان و فرج زنان باشد. ( برهان قاطع ) . هرچه نه بدتر. مقعد. تحت . کون . عقبه . پشت . شرم . مقعد مردان و فرج زنان . ( ناظم الاطباء ) :
... [مشاهده متن کامل]
غنچه گر پیش آن دهن خندد
به بتر جای خویشتن خندد.
سراج الدین سگزی .
ای به روی دلبران چربیده پشت پای تو
به ز بهتر جای خوبانست بتر جای تو.
سعید اشرف .
|| مابین ناخن و گوشت را هم گفته اند که چرک درآن جمع می شود. ( برهان قاطع ) . فرجه ٔ مابین ناخن و گوشت که در آنجا چرک جمع گردد. ( ناظم الاطباء ) .
دفتر نمدی ( نمدین ) ؛ کتاب نمدین . بیاض نمدی ( نمدین ) . کنایه ازفرج زن . ( غیاث ) ( آنندراج ) .
در عرفان یوگا که هستی را به شکل دایره یا فلک تصور می کنند، مرز محیط طبیعت و ماورای طبیعت را cose کس، یعنی گشودگی یا فرج گویند. به بیانی مرز تغییر فضای هستی از شکلی به شکل دیگر که در حیوانات از حالت اسپرم
... [مشاهده متن کامل] از شکافی با تخمک ترکیب می شود و از دریچه بدن پذیرنده ها به هیئت دیگری مبدل می شوند را فرج یا کس میکویند. این اتفاق در طبیعت را برای عالم معنی و ماورای طبیعت هم تبیین می کنند که در اندیشه عقلی به دعای فرج بیان می شود. ( شاید )
چاک ران. [ ک ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از فرج. ( آنندراج ) ( غیاث ) . فرج. ( ناظم الاطباء ) :
شکر گوئید ای سپاه و چاکران
رسته اید از شهوت و از چاک ران.
مولوی.
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچور در این لغت نامه شود. ایروان کنونی . || ( اِ مرکب ) کنایه از اندام نهانی زنانست . ( از آنندراج ) :
... [مشاهده متن کامل]
چه خاری از قلم برگ گل نو
خچورسغدکی گردد قلمرو.
از محسن تاثیر در تعریف این عضو ( از آنندراج ) .
خوشگاه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان فرج است . ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) . جای خوش آمدن در شرم زن .
- خوشگاه رس ؛نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم از سر رحم درگذرد و به بن رحم رسد. ( آنندراج ) .
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن :
به سرچشمه نیل رغبت نمود
که آن پایه را دیده نادیده بود.
نظامی.
گشایش
فرج. [ ف َ رَ ] ( ع مص ) پیوسته واماندگی شرم جای. ( منتهی الارب ) . || به هم ناپیوستن هر دو سرین جهت ضخامت و بزرگی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) . || شکافتن. ( ترجمان ترتیب عادل بن علی ) . || دور
... [مشاهده متن کامل] کردن اندوه را. ( منتهی الارب ) . اندوه وابردن. ( تاج المصادر بیهقی ) . || ( اِمص ) اسم است از تفرج به معنی آسودگی از اندوه و غم و بیماری و آنچه نفوس را از آن کراهت است. ( از اقرب الموارد ) . || گشایش. ( منتهی الارب ) : از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت تا ساعت فرج دهد. ( تاریخ بیهقی ) . خدای تبارک و تعالی همه بندگان خود را از عذاب قرض و دین فرج دهاد. ( سفرنامه ناصرخسرو ) . ممکن است که او را به نصیحت من فرجی حاصل آید. ( کلیله و دمنه ) . || ( اِخ ) نام یکی از ادعیه مشهور است که آغاز میشود به �یا عماد من لا عماد له. . . �. ( یادداشت به خط مؤلف ) .
کاف ران. [ ف ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است. ( غیاث ) ( مجموعه مترادفات ص 52 ) :
تا تو دربند زری چون کافران
جای گند و شهوتی چون کاف ران.
مولوی.
رجوع به کاف شود.
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
زردان. [ زَ رَ ] ( ع اِ ) کس. فرج. بدان جهت که فرومی برد نره را یا از جهت تنگی خود خبه می کند او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
نس =آلت زنانگی ، فرج
کیر آلوده بیاری و نهی در کس من
بوسه ای چند برو بر نهی و بر نس من
مهستی یا رودکی
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج، احراح :
این هجو را جواب کن ار مرد شاعری
ای تو و شعرت ازدر مخراق و مخرقه
ورنه برو به کون زن خویش پای سای
ای حر مادرت بسر خر محرقه.
سوزنی.
ثلمه. رسوخ
قسمت تناسلی بانوان
گشایش ، گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج 🌏🌏
شکاف مقدس دریچه دنیا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)