فربه

/farbe/

    corpulent
    fat
    fleshy
    heavyset
    heavyweight
    portly
    stout
    well-fed

فارسی به انگلیسی

فربه شدن
fatten, gaining weight, to grow fat, to put on weight

فربه کردن
batten, fatten, to make fat, to fatten

مترادف ها

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

serious (صفت)
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر

strong (صفت)
فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

fat (صفت)
چرب، چربی دار، فربه، چاق، ضخیم، سمین

heavy (صفت)
سخت، ابستن، بار دار، پر زحمت، فربه، تیره، کند، قوی، سنگین، ابری، زیاد، گران، توپر، وزین، دل سنگین، سنگین جثه

pursy (صفت)
تنگ نفس، فربه، چاق، گوشتالو، ثمین

plump (صفت)
فربه، گوشتالو، چاق و چله

beefy (صفت)
سفت، فربه، چاق

corpulent (صفت)
تنومند، فربه، جسیم، گوشتالو

tubby (صفت)
فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان

obese (صفت)
فربه، چاق، گوشتالو

fleshy (صفت)
فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

فربهفربهفربهفربهفربهفربه
لمتر
سمین
پروار
خپل
تپل
چاق
سَمین
واژه فربه
معادل ابجد 287
تعداد حروف 4
تلفظ farbeh
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: farpīh، مقابلِ لاغر] ‹فربی›
مختصات ( فَ بِ ) [ په . ] ( ص . )
آواشناسی farbe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
لغت نامه دهخدا
فربه =تلان
بسیارگوشت ؛ فربه. فربی. چاق. سمین :
شد بگرمابه درون استاد غوشت
بود فربه و کلان بسیارگوشت.
رودکی.
با پوزش از جناب علی باقری ، میخواستم ریخت انگلیسی واژه فریپه را که نوشته اند ، درست نویسی کنم ، از آنجا که در پارسی میان دو واکه ناآوایی مانند�ف� و �ر� همواره یک واج آوایی باید باشد ، واژه فریپه باید اینگونه
...
[مشاهده متن کامل]
نوشته شود ، � faripah� ، مانند این واژه در زبان پهلوی که با واکه �ه� پایان میابد ، بسیارند واژه هایی که همین �ه� با واج �اَ� خوانده میشود . با سپاس از نوشته دانش مدارانه دوست گرامی علی باقری .

انبان بار. [ اَم ْ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فربه . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 268 ) . مردم فربه و بیکاره و هیچکاره . ( برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ) . در ناظم الاطباء اَنبان ْبار است با سکون نون با علامت �ص � ( صفت ) وفربه و بیکاره و هیچکاره .
Chubby : تپل
Fat : چاق
Obese : فربه ( چاق افراطی )
Obesity : فربگی - چاقی افراطی
شکم گنده
- آکنده اندام ؛ فربه : مورم ؛ مرد آکنده اندام. ( منتهی الارب ) .
سمین . . خپل . . لمتر. . کپل . . چاق . . گوشتالو . .
قوی جثه
خپله
درشت به معنای چاق
فربه =پر گوشت

معنی : چاق ، پر گوشت
مخالف : لاغر ، کم گوشت
واژه ی فربه با واژه ی فراوان همریشه است دکتر کزازی در توضیح واژه فراوان می نویسد : ( ( فراوان: ریختی است پساوندی بر آمده از فرای frāy و فره freh در پهلوی به معنی بسیار . همین واژه را در " فربه " و " فربی ، که در پهلوی فریپه frapīh بوده است به معنی بسیارْ پیه ؛ آنکه پیه بسیار دارد باز می یابیم. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )
بنابر این واژه فربه را که در پهلوی فریپه frapīh بوده است ( به معنی بسیارْ پیه ؛ آنکه پیه بسیار دارد . ) می توان با واژه های fat در انگلیسیFett در آلمانیfett در نروژی و سوئدیFed دانمارکی و. . . مقایسه کرد .

تپل
چاق و چله
گوشتالو
این واژه به معنی چاق است
چاق
تلان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس