بسیاری . [ ب ِ ] ( حامص ) بسیار و بمعنی درازی مجاز است . ( آنندراج ) . کثرت و فراوانی و زیادتی . ( ناظم الاطباء ) . وفور. فزونی . بیشی . برکت . انبوهی . فرط. عَمَم . ( منتهی الارب ) . کثرت . ( دانشنامه ٔ علایی ص 95 ) . مقابل کمی و قلت . اضعّاف : از بسیاری که بوده اند [ یعنی از کثرتی که داشتند، پَشگان ] چنان شد که سپاه نمرود یکدیگر را نتوانستندی دیدن . ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) . ... [مشاهده متن کامل]
سپه را ز بسیاری اندازه نیست بر این دشت یک مرد را کازه نیست . فردوسی . چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی چون ریگ روان جیشی از پُری و بسیاری . منوچهری . از بسیاری آب به بست اندر نیارستند شد. ( تاریخ سیستان ) . با جود کف راد تو آید گه عطا بسیاری سخاوت حاتم به اندکی . سوزنی . از بسیاری مراعات و اهتمام الیف و حلیف وی شد. ( سندبادنامه ص 192 ) . هزار آبله بر دل از این یک آبله است که گفت آنکه زو حدت نخاست بسیاری . رفیعالدین ابهری . از بسیاری دعای و زاری بنده همی شرم دارم . ( گلستان ) . بسیاری دزدان از مسامحت شحنه باشد. ( امثال و حکم دهخدا ) .