colour coloured -ish somewhat tincture tinge tint tone
فارسی به انگلیسی
فام تن
some_, chromosome
فام دار بودن
tincture
فام دار کردن
tincture, tinge
فام سپهر
chromosphere
فام مایه
chromatin
مترادف ها
debt(اسم)
وام، دین، فام، قصور، بدهی، قرض
credit(اسم)
اعتبار، خوشنامی، اب رو، فام، نسیه، ستون بستانکار
color(اسم)
رنگ، فام، بشره
colour(اسم)
فام، بشره
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی "فام " می نویسد : ( ( فام در معنی رنگ است و ریخت کهن تر آن اوام awām بوده است. ) ) ( ( بدو گفت مادر که ای جان مام چه بودت چه گشتی چنین زرد فام ) ) ( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 445 )