فاسد شدن


    putrefy
    rot
    to decay
    to deteriorate
    to be depraved

فارسی به انگلیسی

فاسد شدن تدریجی
decay

فاسد شدن گوشت
spoil

فاسد شدن میوه
spoil

مترادف ها

decay (فعل)
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن

rot (فعل)
ضایع شدن، فاسد کردن، فاسد شدن، پوسیدن

spoil (فعل)
ضایع کردن، فاسد کردن، از بین بردن، خراب کردن، فاسد شدن، خسارت وارد کردن، ناگوار کردن، پوسیده شدن، لوس کردن، رو دادن

canker (فعل)
فاسد کردن، فاسد شدن

deteriorate (فعل)
عیب دار کردن، بدتر کردن، خراب کردن، فاسد شدن، روبزوال گذاشتن

be depraved (فعل)
فاسد شدن

degenerate (فعل)
فاسد شدن، رو به انحطاط گذاردن

putrefy (فعل)
فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن

disintegrate (فعل)
خرد کردن، فاسد شدن، از هم پاشیدن، فرو ریختن، متلاشی شدن، متلاشی کردن، تجزیه شدن

gangrene (فعل)
فاسد شدن، تباه کردن، قانقاریا بوجود امدن

پیشنهاد کاربران

می تواند پوشش دهنده هم زمان دو معنی باشد اولی گندیدن از لحاظ کیفیت مثل فاسد شدن غذا و خراب شدن مواد خوراکی دومی کمیت مثل فاسد شدن انسان در فساد از لحاظ اخلاقی
go to the bad
عفونت
fester

بپرس