غنج

/qanj/

    amorous jest
    joy
    leer
    cutworm
    plusia
    cabbage butterfly
    gall
    larva
    maggot

فارسی به انگلیسی

غنج زدن
crave, craving, long

غنج زدن دل
hanker, longing, yearn, yen

غنج زنی
hankering

پیشنهاد کاربران

غنج. [ غ َ ] ( اِ ) جوال. ( فرهنگ اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ رشیدی ) . خُرج. ( مهذب الاسماء ) . و بعضی گویند جوالی است مانند خرجین که آن را بعربی حُرجَة گویند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ) . بمعنی جوالی باشد که خورجین نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
...
[مشاهده متن کامل]

پیری و درازی و خشک شنجی
گوئی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
وآن بادریسه هفته دیگر غضاره شد
و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت.
لبیبی ( از فرهنگ اسدی ) .
همچون کدوئی سوی نبید و سوی مزگت
آکنده به گاورس که خرواری غنجی.
ناصرخسرو.
|| گلگونه و غازه ، و آن چیزی بود سرخ که زنان بر روی مالند. ( برهان قاطع ) . غنجار. غنجاره. غنجر. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) . || سرین مردم و حیوانات. ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ خطی ) . سرین و کفل حیوانات ، و به این معنی به کسر اول نیز گفته اند. ( برهان قاطع ) . سرین. ( شمس فخری از آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) . || در بعض جاها این نام را به آفت درخت سیب و گوجه و سایر گیاهان دهند. کرمی است که برگ درختان را خورد. || ( ص ) نیکو بود و خوش. ( فرهنگ اسدی ) :
نوای مطرب خوش نغمه و سرودی غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی ( از فرهنگ اسدی ) .
|| ( پسوند ) ( مزید مؤخر ) بمعنی ناک یعنی آغشته ، چنانکه گویند: بیمارغنج یعنی بیمارناک و دردناک ، اعنی آغشته بیماری و درد. ( برهان قاطع ) :
چو شد آن پریچهره بیمارغنج
ببرید دل زین سرای سپنج.
رودکی.
غنج. [ غ َ ] ( ع مص ) ناز. ( مقدمة الادب زمخشری ) . کرشمه کردن. ( منتهی الارب ) . ناز و عشوه و غمزه که آن حرکات چشم و ابرو باشد. ( برهان قاطع ) . کرشمه و ناز، و در فرهنگی معتبر آمده : اعتدال حرکات معشوق. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) . کَشی. ( دستور اللغة ) ( مقدمة الادب زمخشری ) . دلال. کشی کردن. رجوع به غُنج شود :
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش از او صدهزار غنج ودلال.
منبع. لغت نامه دهخدا

دلم غنج میزند یعنی دلم همچون چوبی سینه ام را میکوبد. کنایه از تپش قلب و هیجان داشتن برای چیزی. . .
غنج یا غنگ یا غن به معنی چوب ، تیر یا شاخه ای دراز است بطور مثال غنج عصار به چوبی که عصاران با آن دانه ها را جهت روغن گیری میکوبندو میفشارند گویندو خود واژه روغن نیز از همینجا آمده یعنی آنچه از غن روان میشود. مارغن به تیری چوبی که سر آن پیکان دوسر بسته شده جهت کشتن مار و موجودات مشابه. غنگشوشت که امروزه آن را انگشت میخوانیم به معنی چوبک های گوشتی است.
...
[مشاهده متن کامل]

خوب بود
غنج/ ghăndj :احساسی درونی، مثل قیلی ویلی رفتن
مانند: وگرنه ته دلت، از این که هم چدن ماده پلنگی به زنی داری، غنج می رود برادر!
کلیدر
محمود دولت آبادی
غنج/ ganj : ( ا. ) : تپش شدید قلب از سر شوق
فرهنگ واژگان تبری
زیر نظر: جهانگیر نصری اشرافی
نشر : احیاء کتاب
ویاری
ناز کردن
کرشمه کردن
در زبان لری بختیاری به معنی
لک زده
Qenj